بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

سئوالی نیست؟

شوق پريدن بود امّا حسّ و حالي نيست
حالي براي هيچ نقل ‌‌و انتقالي نيست

 

اين‌جا زمين خوب است يا بد سهم ما اين است
سهمي كه در بود و نبود آن خيالي نيست

 

پرواز در قانون ما از غير ممكن ‌هاست
از آن محالاتي كه در آن احتمالي نيست

 

جز درد نان و آب اندوهي نمي‌ماند
جز دوري از فردايمان ديگر ملالي نيست

 

***

شاعر نگاهي كرد و در مصراع آخر گفت:
اين هم كمي از حرف‌هاي من، سؤالي نيست؟

 

محسن خليلي

+ نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


اگر به خانه من آمدی ....

اگر به خانه من امدی

 

برای من ای مهربان

 

چراغ بیاور

 

و یک دریچه که از آن

 

به ازدحام کوچه خوشبختی بنگرم ...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سادگی

 

گنجشک میخندید به این که چرا هر روز

 

 

بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم..

 

 

من میگریستم به این که حتی او هم

 

 

محبتم را از سادگیم میپندارد...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دورم دور


من دورتر از این حاشیه ها خواهم ماند و

خواهم دید

انهدام چشم هایی که انتظار می کشند را

و دورتر خواهم ماند و

خواهم خواند

آواز سازهای بی کوک بی وجدان را.

 

در سرزمین سکوتی خواهم ماند

که شب از طلوع می ترسد

و طلوع از واهمه شب می میرد

 

دورتر از دورم حالا

از همه بغض هایی که مانند تاول ها چرکینند

و از انزجار درد می کشند

 

دورم دورِ دور از ته مانده های احساس های تو خالی

و غزل های بی ردیف زندگی

دورم ، دور دور

 

از حس تو خالی کوچه های عبور

و در تنگنای خودم می مانم

اما دور دور دور
 

* سیمین پاشا *


برگرفته از : harfhayesadeh.blogsky.com

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سال روز...

 

 

امروز یک سال بزرگتر عاقل تر، فهمیده تر و با تجربه تر شدم

 

خدایا ممنونم برای همه این سال هایی که گذشت

 

ممنون که با من بودی در خوشی ها و سختی ها

 

خدایا باز هم عمری بده تا بندگیت کنم

 

اگه شایسته آن باشم

 

این وبلاگ هم یک ساله شد...

+ نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


روزها مي گذرد... مي آيد

Click to view full size image

 

روزها مي گذرد لحظه ها از پي هم مي تازند

و گذشت ايام ، چون چروکي است که بر چهره من مي ماند

روزها مي گذرند ، که سکوتي ممتد ، بر لبم مي رقصد

قصه هايي که زدل مي آيند ، زير سنگيني اين بار سکوت

بي صدا مي ميرند

 

روز ها مي گذرند، که به خود مي گويم

گر کسي آمد و برداشت زلبم مهر سکوت

گر کسي آمد و گفت قطعه شعري بسرود

گر کسي امد و از راه صفا ، دل ما را بربود

حرفها خواهم زد ، شعر ها خواهم خواند

بهر هر خلق جهان ، قصه اي خواهم ساخت

 

روزها مي گذرند، که به خود مي گوييم

گر کسي آمد و بر زخم دلم ، مرحمي تازه گذاشت

گر کسي آمد و بر روي دلم ، طرحي از خنده گذاشت

گر کسي آمد و در خاطر من ، نقشي از خود انداخت

صد زبان باز کنم

قصه ها ساز کنم

گره از ابروي هر غم زده اي در جهان باز کنم باز کنم

من به خود مي گويم

اگر آمد آن شخص !!!!!!!!!!

من به او خواهم گفت ، آنچه در محبس دل زندانيست

من به او خواهم گفت ، تا ابد در دل من مهمانيست

ولي افسوس و دريغ

آمدي نقشي زخود در سرم افکندي

دل ربودي و به زير قدمت افکندي

ديده دريا کردي

عقل شيدا کردي

طرح جاويد سکوت ، تو به جاي لبخند ، بر لبم افکندي

دل به اميد دوا آمده بود

به جفا درد بر آن زخم کهنه افکندي

 

روزها مي آيد

لحظه ها از پي هم مي تازند

من به خود مي گويم

مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب

من نيستم

آنکه بايد مي بود ، آنکه بايد باشم...

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


لحظه ها...

روزها میگذرد لحظه ها طولانی است

ساعت محنت ما چه بسا طولانی است

روزها میگذرد این افق نا پیدا ست

 

صخره ها می خندند ،بخت ما بی فرداست

ما کجاییم کجا؟ما چراییم چرا؟

این افق تاریک است صبح امید کجاست

 

ساکت و خاموش است قرص خورشید کجاست

شایدم برگردد این زمین یکباره

بی جهت پرسه زند دور خود بیچاره

 

این زمین می داند که جهان را نوری است

می د مَــد از مغرب چه دم پر شوری است

می رسد شمس دگر، آفتاب و مهتاب

 

بر زمین می افتند پیش پای اَرباب

خرم از وصلت یار آسمان است و زمین

چشمه هایی شیرین خمره هایی رنگین

 

پس چرا بی فرداست؟ پس چرا دل تنهاست؟

آهــم از بی چیزیست دردم از نا چیزیست

روزهای زیبا ، توشه ای ما را نیست

 

ما فقیریم فقیر ما حقیریم حقیر

کوله باری زگناه دست و پا در زنجیر

پس کجاییم کجا ؟ما چراییم چرا؟

 

اسم مارا بنویس در کتابش ، دنیـا

نشود خط بخوریم از خطابش، دنیـا

ما بدیم اما دل پاره ای خونین است

 

که ز معجون حسین(ع)پیکرش رنگین است

اشک و شیر مادر بر تنم مرهم بود

آنزمان چشمانم روز و شب برهم بود

 

 

ای همه چیز تویی ما همه ناچیزیم

با چه رویی به رهـت مشک و عنبر سوزیم

آنزمان می آیی گوشه ای می مانیم

 

چون خسی در طوفان به رهی میرانیم

شاید آخر نفسی زریاحت گیریم

شاید آخرجایی زپناهت گیریم

 

ما کجا ییم کجا؟ ما چراییم چرا؟

یک ره نورانی درد لـم میبینم

این سیاهی زتنم بعــد از این می چینم

 

ساعتی هست هنوز میروم بهر نجات

میروم تا کاری بکــنم، بهر حیات

لحظه ها کوتاه و کار ما بسیار است

این معـما زکجاست؟ رحمتی در کار است

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


بی خیالی

بی خیالی هایمان

 

دوباره کار دستمان داد!

 

بی خیال هم شدیم

 

چیزی که هیچوقت خیال نمی کردیم...

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


قربونت برم خدا...

 

 چه دعایی کنمت بهتر از این که

 

 

خدا پنجره باز اتاقت باشد

 

 

 

خداوند بی نهایت است:

 

اما"به قدر نیاز تو"فرود می آید.

 

"به قدر آرزوی تو "گسترده می شود

 

و "به قدر ایمان تو"کارگشاست

 

+ نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:خدا, ساعت توسط masoud |


فقط کمی بی حوصله ام!

 
 
 
فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش آمده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
 
 
+ نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


حسرت لحظه ها

 

عمرم به تلخی تلخی ها گذشت

پیر شد دلم ، به سردی ایام شکست.

در فکر آرزوهای فردا سیر کردم

لحظه ها را فدای باورهای ساده ام  کردم

فردا از راه رسید و در حسرت دیروز نشستم

کی آمد و کی رفت؟

مقصود نیافتم!

غم دوستان ، خنده ی ایام دیدم

عمرم بگذشت و به آخر رسید کارم

عجبم نیست که افسوس به کامم آمد

گردش ایام دیدم و کس نیامد به دیدارم

با وحشت تنهایی زندگی کردم

روزها به سر آمد و شب ها ناله کردم

باز هم با تنهایی و احساس سر کردم ، زندگی کردم

کوه ها را می دیدم و خورشیدی درنیامد بهر دیدارم

احساس داشتم و کسی نداشت خبر از پنهانم

از خاطره ها لب ریز شدم ، ساختم تجربه را

یاد ایام کردم ، باختم ثانیه را

قصه ی من کوتاه شد ، غصه ام نا کوتاه بود

قصه را چه گنه ، ایام ما تلخ بود

سربرگ نوشته هایم به پایان رسید و به راه نشدم

بختم تاریک بود و زندگی به کامم نشد

من  که رسیدم همه جا تاریک بود

شب را چه گناهی ، آنجا که رسیدم ماه نبود

خاطره ها همگی رنگ سیاهی دیدند

آخرین دم ، فردا را به شب وام دادند

آن شب  تمام شد و خاطره ها را دیگر ندیدم

خاطره ها  هنوزم زنده بودند!

من همراه شب رفته بودم...

+ نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


فراموشت نمی کنم

 
تو را هرگز فراموش نخواهم کرد
 
 
تو در سطر سطر نوشته هایم
 
 
در قلبم
 
 
میان آشفتگیها و آرامش ذهنم
 
 
لابه لای لحظه های تلخ و شیرینم
 
 
همیشه و همه جا جریان داری....
 
 
تا ابد....
 
 

 

+ نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


اگر بال داشتم ...

هر بار که خواستم از این قفس پرواز کنم

گوشه ای از پرم به دیوار های این قفس گیر کرد

تقلاهایم بی فایده بود جز آنکه زخمی تر از پیش شدم و خونین تر از قبل

اوج پروازم تا سقف این قفس هست

آنقدر دست و پا زدم که و تقلا کردم تا از این قفس بپرم

که دیگر رمقی برایم باقی نمانده به پرهای خونینم نظاره می کنم

که چگونه بر کف قفس پراکنده شده اند

عزیزی گفت بی بال و پر پریدنم آرزوست ، آری آرزوست ،

آرزوی ماورای این دنیا ، که اگر در این دنیاست جلد آنجا نیستم

من جلد همین قفسم

از پریدن خسته ام

از گریه کردن گریزان

ولی باز من هنوز هستم

پس بی تقلا در حسرت پرواز در کف این قفس

در کنار جوی خونین بالهایم می نشینم

و گذر عمر را می بینم ...

که با شما بودن به من آموخت صبر را

+ نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل من غصه چرا؟!

دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خیال

 
 شاید خیال بود
 
  
یا رویایی نا تمام
 
  
مثل هیاهویی دور ...
 
  
مثل مه بودی
 
  
خواستم نزدیک تر شوم
 
  
هر دو گم شدیم...
 
  
فرصت نشد ببینمت
  
 
بخوانمت
 
  
به نام..یا چیزی شبیه "جانم"
 
  
مهلت امان نداد...
 
  
نشد دلم...
 
  
نشد که ببویمت...
 
 
 
فرصت نشد...
 
  
نشد ببوسمت...

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


گله ای نیست...


از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست

گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز این دست، مرا مشغله ای نیست

دیری است که از خانه خرابان جهانم

بر سقف فرو ریخته ام، چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

هر چند که تا خانه ی تو فاصله ای نیست

بگذشته ام از خویش، ولی از تو گذشتن

مرزی است که مشکل تر از آن، مرحله ای نیست

سرگشته ترین کشتی دریای زمانم

می کوچم و در رهگذرم، اسکله ای نیست

من سلسله جنبانِ دلِ عاشق خویشم

بر زندگیم،سایه ای از سلسله ای نیست

یخ بسته زمستانِ زمان، در دل بهمن

رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست

+ نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


آرزوهایم برای تو

 

پشت هر کوه بلند

 

سبزه زاریست پر از یاد خدا

 

و در آن باغ کسی می خواند

 

که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...

 

آرزو دارم: خورشید، رهایت نکند

 

غم، صدایت نکند

 

ظلمت شام، سیاهت نکند

 

و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست

 

حضرت دوست جدایت نکند...

 

+ نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


تا به کی

 

تا کجای زندگی باید زدلتنگی نوشت!

 

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت،

 

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد،

 

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد،

 

بهر دیدار”محبت”تا به کی در انتظار؟؟

 

آری ….!

 

عشق”تنها”تنها  سهم مرغ عشق نیست،

 

می توان عاشق شد و گنجشک زیست.....

 

+ نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


پهلوان ...

 

 

گفته ام  خدا ...

دلی برایم بسازد ...

تمامش شیشه ای

همین که ...

تا  تهِ  توی ِ  آن  معلوم باشد ...

عشق  است

گور ِ پدر ِ شکسته شدن

اگر عشق  "  دَ ل ی ل  "  نمی خواهد  ...

به خاطر این است که ...

عاشق  "  دِ ل ِ یَ ل "  دارد  و ...

پهلوان ...

از  شکست   نمی هراسد.

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل کندن

دل کندن از این سال برام خیلی سخته کلی خاطره های تلخ و شیرین ازش دارم

می دونم که زندگی برای همه تلخ و شیرین زیادی داره

اما امیدوارم سال آینده برای همه شیرینی زندگی بچربه به تلخیش

اصلا تلخی ای نباشه فقط روز های خوب باشه

راستی انگا نه انگار که هشت روز دیگه ب ه ا ر ه الان مشهد داره برف میاد

خیلی زیباست همه جا سفید شده

مشهد چند سالی هست که خیلی کم برف میاد

امشب همه رو غافلگیر و خوشحال کرد

دلاتون سفید مثل برف

خوش باشید

+ نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


شكنجه می كند مرا

 

           در خزر چشمانم غرق شو, 

                                       دلم جغرافیای بدی نیست

  


 

شكنجه می كند مرا ، هوای پستِ پرغبار

نشسته ام در این خزان ، كجاست خانه ی بهار؟

نه خواستم آن بهشت را ، كه وعده می كنی مدام

نه خواستم به این عتاب ، ز من در آوری دمار

می شكند به هر زمان ، بغض ِغمی كه در گلوست

ز رنگِ روی مردم و ز رنج های بیشمار

قرار شد خم نشود ، ز غصه ابروی كسی

فغان! كمر شكسته ایم ، چو برده گانِ روزگار

به هر دمی زنده شوم ، به هر نفس روم ز هوش

مرگ نه می كشد مرا ، نه می دهد راه فرار

نه جای می دهد زمین ، نه می رسم به آسمان

از این وجود برزخی ! كجا بر آورم هوار؟


شاعر : محمد قدیمی

+ نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


آخر

 

 من رسیدم رو به آخر   

   

                     تو بیا طلوع من باش

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


چه زود گذشت...

 

12 روز دیگه در انتظار 12 ماه


 


خدایا سلام....

امسال چه زود گذشت....

خیلی زود....

 

با همه ی خنده ها و گریه هایش....

شادی ها و غم هایش....

 

نمی دونم چقدر اونطور که باید هممون بندگیت را کرده ایم....

یا نکرده ایم؟....

آنها که بندگیت را کرده اند خوش بحالشان....

و ما که کمی با غفلت و بازیگوشی امسال را نیز مثل سال های

قبل سپری کرده ایم دستمان را بگیر تا در سالی که می آید

بتوانیم رضایتت را جلب کنیم....

 

خدایا....

کمکمان کن....

تا به خاطر تو و برای تو زندگی کنیم....

هدفمان تو باشی ....

و مقصدمان کسی جز تو نباشد....

 

بار الها....

چه دل تنگیم برای سالی که گذشت....

که بی دقت از دقیقه ها که می گذشت آن را گذراندیم....

آن که گذشت....

و فقط در خاطرهاست باید تجربه شود....

 

کمکمان کن سالی با برکت و با عاقبتی خیر را آغاز کنیم....

و دستمان را بگیر که تو  تنها دست گیرنده و نجات دهنده ای....

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


در انتظار...

یه روزی ، یه جایی ، یه کسی ، یه چیزی ،
 
صبر داشته باش! صبر داشته باش!!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گناه

متاسفانه جدیدا تو لوکس بلاگ چیزای رو می بینم

که خیلی تاسف می خورم

اشاره مستقیم نمی کنم چون شاید تبلیغ بشه و عده ای رو کنجکاو کنه

که این گناهه و من نمی خوام تو گناه دیگران سهمی داشته باشم

می خوام بگم وقتی گناه می گنیم حداقل پای دیگران رو وسط نکشیم

چرا که این گناه غذابش سنگین تر از اینه که فقط خودت به تنهایی گناه کنی

اینو واسه اونایی گفتم که روزها حیا رو کنار گذاشتن

و آزادانه فعالیت های غیر اخلاقی می کنند

دوستای گلم خیلی دوستون دارم برادرانه می کنم

با گناه اونا شریک نشین و از اون ها دوری کنید

حتی اگه امکان داره به اون دسته از افراد هشدار بدین

و به اونا بشارت بدین که رو جذایی هم هست

به امید روز های پاک

+ نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1386برچسب:, ساعت توسط masoud |


وقتی تو گریه می کنی

وقتی تو گریه می کنی ثانیه شعله ور می شه

 

گُر می گیره بال نسیم گل خونه خاکستر می شه

 

وقتی تو گریه می کنی ترانه ها بم تر می شن

 

شمع دونی ها می ترسن و آیینه ها کمتر می شن

 

وقتی تو گریه می کنی ابرای دل نازک شب آبی می شن برای تو

 

ستاره ها می سوزن و مثل یه دسته رازقی پرپر می شن به پای تو

 

وقتی تو گریه می کنی غمگین می شن قناریا بد می شه خوندن براشون

 

پروانه ها دلگیر می شن نقش و نگار می ریزه از رنگین کمون پراشون

 

وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم

 

پر می شم از خالی شدن گم می شه چیزی از تنم

 

اسیر بی وزنی می شم رها شده تو یک قفس

 

کلافه می شم از خودم خسته می شم از همه کس

 

+ نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


يكي باش

 

يكي باش براي يك نفر.....

 

نه تصويري مبهم در خاطره ها

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


سکوت می کنم ...

 

 جاده ی مبهم خاطرت تلخم را درین نیمه راه می نگرم و سکوت می کنم

 

قطره های نقره ای اشک هایم را هنگام خشم لمسیده و سکوت می کنم

 

مرغ خسته ی حسرت دستانم را در آغوش می گیرم و سکوت می کنم

 

دلبستگی های فریبانه ی شهر را نظاره کرده و سکوت می کنم

 

آن گاه که در قیل وقال مردم شهر گم می شوم ، سکوت می کنم

 

ناز و کرشمه های کودکانه ام را به تاراج سیمرغ می گذارم و باز سکوت می کنم

 

ستاره ی امید را در هاونگ لیلی کوبیدم و سکوت کردم

 

تا شاید از خرده هایش باغچه ای پر از مریم یاس را روی صفحه ی سپید چشمانم نقاشی کنم
در پایان نیز مطمئن باش نقش تو را با رنگ سکوت رنگ آمیزی می کنم...

 

باز سکوت می کنم....

+ نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


تو کیستی؟

تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد...
...
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!!!
و من...
من همانم
که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم

 

+ نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


ماندنی

باز خواهی گشت

من جای پای رفتنت را

قاب کرده ام

برای نوازش چشمهای بارانی

و تکه ای از

آخرین نفسهایت را

در دلتنگترین گوشه ی سینه

تکرار میکنم

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


قایقت جا دارد...؟

و کجایی سهراب...

آب را گل کردند...چشم ها را بستند...و چه با دل کردند...

وای سهراب کجایی آخر...خم ها بر دل عشق کردند....

خون به چشمان شقایق کردند...تو کجایی سهراب...

که همین نزدیکی عشق را دار زدند...همه جا سایه دیوار زدند...

ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است...

دل خوش سیری چند؟...

صبر کن سهراب...

قایقت جا دارد؟....

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


کاش بودی...

 

کاش بودم خاک پایت میشدم
 
کاش بودی نای پایم میشدی
کاش بودم جای پایت میشدم
 
کاش بودی تکیه گاهم میشدی
کاش بودم دل خرابت میشدم
 
کاش لایق بودم و میسوختم
کاش این آتش نمی افروختم
 
کاش این دوری نبود و دور بود
کاش هرگز غم نبود و سور بود
 
کاش وقت آمدن یادم کنی
کاش این اشک ها را باور کنی
 
کاش تو بودی و دیگر غم نبود
کاش دیگر کاش گفتنها نبود

 

(به یاد خواهر عزیزم...)

+ نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


مینویسم…

مینویسم…

از سادگی تا جنون مینویسم..

از زشتی تا زیبایی مینویسم…

مینویسم… تا بدانم هنوز نوشتنی هست برای نشان قضاوت کلمات مشابه

مینویسم… تا بدانم هنوز عشقی هست برای بیدار ماندن و نمردن و زندگی کردن

آره . زندگی کردن…

نگاه خداوند…اراده ی تو…

شمارا پیش تر از پیش به جلو خواهد برد

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


این راه دور را به چه هنگامی آمدم

در کودکی همیشه گمان می کردم                                                 

پایان خاک

آن جاست

نزدیک آسمان

و اگر چند روزی خاک را طی کنم

به انتهای زمین می رسم.

امروز

احساس می کنم

بر پرتگاه زمین ایستاده ام.

این راه دور را به چه هنگامی آمدم

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


بزن باران

بزن باران

من سفر کرده ای داشتم که یادم رفته بود

آب

پشت پایش بریزم...!

از طرف دوست خوبم قاصدک

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


مرا طاقت نيست .....

مرا طاقت نيست!


خدايا چگونه مي تواني بي قراريم را ببيني؟

من که سرتا پا نيازم به تو و مهر تو

يعني رحمت تو از مهر مادران کمتر است؟

تو که سايه رحمتت هيچوقت کوتاه نبوده!

به من بگو،

گناهي کردم که در مرام تو توان بخشيدنش نباشد؟

شرمم باد از اين کوه گناه

که هر کارش مي کنم قله اش آفتابيست!

چگونه فريادت کنم تا اين سکوت سنگين را بشکني

و با لبخندت آرامم کني؟

خدايا

تا حال همه خواندن ها از تو بوده و اجابت نکردن ها از من

زمين تا آسمان فرق است ميان روبرگرداندن همچون من اي و اجابت نشنيدن

از تومرا طاقت اجابت نشنيدن از تو نيست!

+ نوشته شده در جمعه 25 آذر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدایا تو بزرگی

الله اکبر یعنی : 

خدایا تو بزرگی

خدایا تو بزرگتر ازاونی که وصف بشی

خدایا تو هر کاری که بخوای می تونی انجام بدی

یعنی خدا را آنچنان که شایسته است به بزرگی نشناخته اند

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

توکلم رو قوی کن

ایمانم رو قوی کن

این آرزوم رو مقابل حکمتت قرار نده

تو خودت گفتی دعا سرنوشت و تقدیر رو تغییر می ده

خدایا خودت گفتی بخوانیدم تا استجابت کنم

خدایا من رو به خاطر همه کارهایی که بایدم انجام می دادم و ندادم

و کارهایی که نباید انجام می دادم و دادم ببخش

خدایا منو ببخش

خدایا منو ببخش

خدایا منو ببخش

خدایا منو ببخش

منو ببخش

منو ببخش

منو ببخش

+ نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گاهی دلم ...

 

گاهی دلـَــــم ازهرچه آدَم استـــــ میگیرد..

گاهی دلــَم دوکلمه حَــرفــــ مِهربانانــه میخواهـَد..

نــَ بهــ شکل دوستتــــ دارَم..

ساده شایَد ، مِثل دِلتَــنگـــــ نَباش ..

فـَـردا روز دیگری ستـــــ ـــ ــ .. !

همین..

+ نوشته شده در دو شنبه 14 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


حال این روزهای من

 

حال این روزهای من... دیگه آسمونو نمی بینم...رنگی نداره...دیگه هیچی لذتبخش

نیست...دیگه هیچ موزیکی من و خوشحال نمی کنه حتی inna...!!!اطرافیانم فیلم

نگاه می کنن و می خندن...بعد با تعجب نگاهشون می کنم...اینا به چی می خندن؟؟

می رم می خوابم...چرا این خوابها تموم نمی شه؟؟

هی باید بیدار شیم و بخوابیم؟؟؟عجبا؟؟؟چرا همه چی بهم ریخته؟؟؟همش بغضم و

می خورم که گریه نکنم....دلم خونه...چرا همش گرمه هوا؟نگو منم که دارم میسوزم

این منم...از بی رحمی خستم ...از خودم بدم میاد...روی تخت می خوابیدم و به این

پرده نگاه می کردم...وای ی نه خدایا شب نشه اگر تاریک بشه باید برم....باید از روی

تخت بلند شم...کاش همون جا مرگ بستر می شدم...من ضعیف نیستم ولی این

حال این روزهای منه....سرد و بی روح.....دلم می خواد این پرده رو دوباره ببینم...

ولی خیلی دوره خیلی...هرچی بیشتر می رم طرفش ازم دورتر می شه.....!!

دلم پرواز می خواد.......انقدر انتظار می کشم تا این پرده رو دوباره ببینم....!!!!

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


چه غم انگیز است پاییز

چه غم انگیزست پاییز...

چه دل انگیز ست پاییز...

هنگام جان سپردن برگ ها به  دست خزان

چه غم انگیز است;

وقت شکفتن جوانه امید  گیاهان

چه دل انگیز است;

هرسو نظرافکن

رنگ ها با تو سخنن می گویند

و مرگ را نقاشی می کشند

و از هرچه سکون بزاری می جویند

پاییز , فصل فصل ها

پس از آن همه اشتیاق وصل ها

پاییز , فصل هجرت

دیدن برزخ خدا در طبیعت

پاییز , فصل نیایش

فدا شدن طبیعت از روی خواهش

پاییز , فصل نجوا

درک آغوش خدا در شب یلدا

درک کن سمفونی پاییز را

سروان قد کشیده و چناران پیر را

و بارش برگ های زرد

به سیلی بی رحمانه باد سرد

و نواختن اولین نت از موسیقی پاییز

صدای خش خش برگ های از عشق لبریز

           و کافی است . . .

چشمانت را ببندی و موجودات زا جور دیگر ببینی

زمزمه ی دلشان را بشنوی

و میوه امید را از دلشان بچینی

که بهار در راه است . . .

آری , ایمان بیاوریم به فصل زرد

+ نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


افسوس...

 

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است

 

بعد از این عشق به هر عشق جهان می خندم 

 

هر که آرد سخن از عشق به آن می خندم

 

روزی از عشق دلم سوخت که خاکستر شد

 

بعد از این سوز به هر سوزه جهان می خندم

 

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است

 

کارم از گریه گذشته به آن می خندم

 

 


امرزو 2 مهر 1390 يه روز تلخ

 
دلم شکست ، دنیا چه بیرحمی

 
خدايا چرا کسي را که قسمت کس ديگري است سر راه من قرار دادي


ديگه باوري وجود نداره همش بغض بغض بغض


واسه همين دوستاي عزيزم باور من رو فراموش کنيد

 
و فقط بغض احاساس من رو به ياد داشته باشين

 

+ نوشته شده در شنبه 2 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


انتظار...

 کسی می آید

 کسی می آید

 کسی که در دلش با ماست،

 در نفسش با ماست،

 در صدایش با ماست

 کسی که آمدنش را

 نمی شود گرفت

 و دستبند زد و به زندان انداخت

 کسی که

 زیر درخت های کهنه ی یحیی بچه کرده است

 و روز به روز

 بزرگ می شود،بزرگتر می شود

 کسی از باران،

 از صدای شرشر باران،

 ازمیان پچ و پچ گل های اطلسی

 کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید

 و سفره را می اندازد

 و نان را قسمت می کند...

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


کاش

کاش روز ديدنت فردا نبود!!!

کاش ميشد هيچ تنها نبود ....

کاش ميشد ديدنت رويا نبود .....

گفته بودي با تو مي مانم !!

ولي ..... رفتي و گفتي و اينجا جا نبود ..... 

ساليان سال تنها مانده ام .....

شايد اين رفتن سزاي من نبود ......

من دعا کردم براي بازگشت ......

دست هاي تو ولي بالا نبود ......

باز هم گفتي که فردا ميرسي ......

کاش روز ديدنت فردا نبود !!!

+ نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گفتگو باخدا

با خود فکر می کردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است، اما خدا گفت:

 

«هر چیزی ممکن است.»

 

گم شده بودم،گیج بودم،فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد. اما خدا گفت:

 

«من هدایتت خواهم کرد.»

 

خود را باختم، فکر کردم نمی توانم،ا ز عهدش برنمی آیم.اما خدا گفت:

 

«تو از عهده ی هر کاری برمی آیی.»

 

غمگین بودم احساس کردم زیر کوهی از ناامیدی گیر افتادم،اما خدا گفت:

 

«غمهایت را روی شانه های من بریز.»

 

فکر می کردم نمی توانم ، من آنقدر باهوش نیستم. اما خدا گفت:

 

«من به تو خرد لازم را می دهم.»

 

بار گناهانم رنجم می داد برای کارهای بدی که کرده بودم از خود عصبانی بودم اما خدا گفت:

 

«من تو را می بخشم.»

 

از خودم بدم می آمد فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد،اما خدا گفت:

 

«من به تو عشق می ورزم.»

 

گریه می کردم زیرا تنها بودم اما خدا گفت:

«من همیشه با تو هستم.»

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدا را دوست دارم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد

به خاطر اینكه می توانم احساسم را راحت بگویم، نه اصلا نیازی نیست

 بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه به من می گوید دوستم دارد

و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه ، می گذارد دوستش داشته باشم ،

وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم به خاطر اینكه از من می پذیرد كه بگویم :

 

خدا را دوست دارم

   

نقطه سر خط ...

 

+ نوشته شده در دو شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


وقتی قلبی خسته می شود

 

 وقتی قلبی خسته می شود

شاید دلتنگ گرفتن یک هدیه شده باشد
شاید نگران یک خواهش بی جواب مانده باشد

شاید دلش یک نفس فریاد تا بی نهایت بخواهد
شاید آرزویی درگوشه چشمش خشکیده باشد

شاید در حسرت چند روزی سفر مانده باشد
شاید به دنبال گمشده ای نایافتنی می گردد

شاید از زمانه شکایتی در دل داشته باشد
شاید دلش یک بازی دو نفره بخواهد

شاید ترسی از پایانی در دلش باشد
شاید دلواپس فردای تو و او باشد

شاید قلبم خسته شده
شاید هم قلمم

 

+ نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


تــــو نمونــــدی ....

من گفتم بـــ ـرو

 به خاطر تــــو ...

 تــــو نمونــــدی ...

به خاطر منی که واسه این دنیا موندنی نـــبودم ...

سالها از اون روز گذشته

میبینی؟

با یه دسته گل اومدم پیشت ...

مثل همون روزای اول

اما

بینمون یه دنیا فاصلـــ س...

دسته گل و  میذارم ... ،

یه نگاه به اسم قشنگت ...

 راهمو میگیرم و میرم ...

+ نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


پرواز را بخاطر بسپار

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

چراغهاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد كرد

كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردني است.

***

فروغ فرخزاد

+ نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


پرستوی من ...

 (به یاد خواهر عزیزم مژده)

 

 

 افسوس که شش سال بیشتر نداشتمت ؛ اما حالا 9 ساله که نیستی و هنوز بیادتم !

چه زود می گذرد امسال شد 10 سال

اما امروز 4 مهر 91 روز میلاد توست و هنوز به یادتم

 تولدت مبارک عزیزم

زندگی همینه کسایی رو که دوست داری ازت میگیرن

 

هنوز چهره ت جلوی چشمامه ، لبخندت ! که چقدر به صورتت می آومد ...

میدونم باورم می کنی اگه بگم همیشه بیادتم...

 باورم می کنی اگه بگم گاهی برات گریه می کنم، مثل الان...

دوستت دارم... بهت غبطه می خورم ، وقتی سنگ مزارت بنام نوگل پر پر شده ...

پرستوی مهربونم تو اهل زمین نبودی ...

 تو اصلا اهل اینجا نبودی ...

 

اينجا كنار سايه ها هر لحظه يادت ميكنم

 

من از تبار شهر غم هرشب دعايت ميكنم

 

هر شب به لب ميخوانمت ,هر شب ز دل ميجويمت

 

در مهر و ماه آسمان

 

هر شب به چشم ميارمت

 

+ نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


لحظه های زندگی

تو زندگی لحظه هایی هست که احساس می کنی دلت واسه یکی تنگ شده
اونقدر که دلت می خواد اونارو از رویاهات بگیری و واقعا بغلشون کنی.

وقتی که در شادی بسته میشه، یه در دیگه باز میشه ولی اغلب اوقات ما
اینقدر به در بسته نگاه می کنیم که اون دری رو نمی بینیم که واسمون باز شده!

دنبال ظواهر نرو، اونا می تونند گولت بزنند دنبال ثروت نرو،
چون براحتی از کفت میره دنبال کسی برو که خنده رو رو لبت میشونه.
چون فقط یه لبخند میتونه کاری کنه که یک شب تاریک روشن به نظر برسه.

اونی رو پیدا کن که باعث میشه قلبت لبخند بزنه خوابی رو ببین که آرزوشو داری
اونجایی برو که دلت می خواد بری اونی باش که دلت می خواد باشی

چون تو فقط یه بار زندگی می کنی
و فقط یه فرصت واسه انجام تمام کارهایی که دلت می خواد انجام بدی داری.
بذار اونقدر شادی داشته باشی که زندگیتو شیرین کنه
اونقدر تجربه که قویت کنه اونقدر غم که انسان نگهت داره
و اونقدر امید که شادت کنه.

شادترین مردم لزوما بهترین چیزا رو ندارن اونا فقط از
چیزایی که سر راهشون میاد بهترین استفاده رو می کنن.

روشنترین آینده ها همیشه بر پایه یه گذشته فراموش شده بنا میشه
تو نمیتونی تو زندگی پیشرفت کنی مگه اینکه اجازه بدی
خطاها و رنجهای روحی گذشتت از ذهنت بره

وقتی به دنیا اومدی، گریه می کردی
و هر کسی که اطرافت بود می خندید
یه جوری زندگی کن که آخرش
تو کسی باشی که میخندی و هر کسی که اطرافته گریه کنه

لطفا این پیغامو واسه همه کسایی بفرست که واست یه
معنایی دارن (من که این کارو انجام دادم).

واسه اونایی که یه جورایی تو زندگیت پا گذاشتند
واسه اونایی که تو رو میخندونن وقتی که بهش نیاز داری

واسه اونایی که باعث میشن بخش روشنتر قضایا رو ببینی
وقتی که واقعا دلتنگی.
سالها رو نشمر ـ ـ خاطره ها رو بشمر...
مقیاس عمر تعداد نفسهایی نیست که فرو میبریم
بلکه لحظه هاییست که نفسمونو بیرون میدیم.

+ نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |