تمام قندهای دلم را آب میکنم...
چایی هایت را تلخ نخور!
یکبار صدایم کن،
تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم...
بی ” تــو “ کنار این خاطره ها نشستن دل می خواهد…
که من ندارم….باور کن !
الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن
چایی هایت را تلخ نخور!
یکبار صدایم کن،
تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم...
بی ” تــو “ کنار این خاطره ها نشستن دل می خواهد…
که من ندارم….باور کن !
پروانــــــــــــــــــه ی مـــــن...
آن کس که شکســــــــت بــــــــال پـــرواز تــــــــــو را...
می دانست که خاطرات پـــــــــرواز تـــــو را خواهد کشـــــت...
ولـــــی خبـــــر نداشــت که تـــــــو مهربــان خـــــدایی داری...
که خودش بــــــــال و پـــــــــــرت خواهد شـــــــــــــد...
میگن هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین (ع)،
این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو:
یـا ابـا الفضـل . . .
زندگی جیرهی مختصریست
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبّهی قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد . . .
آغاز
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود_
چنین زاده شدم در بیشه ی جانوران وسنگ...
وقلبم
درخلا
تبیدن آغاز کرد.
خدا را گم کردی ؟
کودکی هایت را صدا بزن!
با شوق
با دست های باز
شروع به دویدن کن ...
به سمت وسعت آغوشش ...
در این زمانه
گاهی" سکوت " علامت رضایت نیست ...
شـــــایــــد کـــــــسی دارد خفه می شود
پـشت سنگینی یـک بـغـض ....!
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس…!
نیما یوشیج در جشن یکسالگی فرزندش نوشت:
پسرم یک بهار، یک تابستان، یک پاییز
و یک زمستان را دیدی
از این پس همه چیز جهان تکراریست
جز مهربانی ...
نمیدونم چرا این جا برف نمیاد!
الا ای برف!
چه می باری بر اين دنيای ناپاکی؟
بر اين دنيا که هر جايش
رد پا از خبيثی است
مبار ای برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پيوندی ميان عشق و پروازی
تو را حيف است باريدن به ايوان سياهیها
تو که فصل سپيدی را سرآغازی
مبار ای برف!
مادرش خیلی زحمت کشید
که بتونه بیارتش کنسرت ابی تا ابی رو ببینه،
میگفتش صدای ابی رو که میشنوه آرامش پیدا میکنه
خــــــدایـــــا…
آغوشت را امشب به من می دهی ؟
برایِ گفتن! چیزی ندارم
اما برای ِ شنفتن ِ حرفهایِ تو گوش بسیار . .
می شود من بغض کنم، تو بگویی :
مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .
می شود من بگویم خدایا ؟ تو بگویی : جانِ دلم . .
می شود بیایی ؟
تــــمــــنــــا می کنم
هرگــــز تمامت را برای کسی رو نکـــن
بگذار کمی دست نیافتنــــی باشی ..
آدمها تمـــــامت که کنند، "رهـــــایت" میکنند !
میترسم از بعضی آدم ها
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧد ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ و نامهربانیﺷﺎﻥ را !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ،
ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ !
دراز می کشم روبروی آسمان
با سرانگشت خیالم می کشم ستاره ای نیمه جان
نشسته بر بالینش آدمکی تنها
دعا بر لب در حسرت آمین ها
آدمک غمگین چقدر شبیه من
ستاره ای ندارد میان هفت آسمان …
اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
نگرانش می شوم
دلتنگش می شوم
وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد…!
خــــــــــــدای من !
نه آن قدر پاکم که کمکــــم کنی و نه آن قدر بدم که رهـــایم کنی …
میــــــــان این دو گمم !
هم خــــود را و هم تــــــو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنـــــــــی باشم که تو خواستی و
هــــــرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهـــــــایم کنی …
آنقدر بــی تو تنهــــــا هستم که بی تو یعنی “هیــــچ” یعنی “پـــــوچ” !
خـــــــــدایا هیــــــــچ وقت رهـــایم نکن… آمین
تو را آرزو نخواهم کرد هیچوقت
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت
که خودت بیایی با دل خود
نه با آرزوی من…!
بیا....!
بیا و یک تکه از پاییز مرا مهمان کن .
بیا و تکه های پاییزیِ دلِ مرا مهمان شو!
بیا با هم بدویم زیر باران ریز اول پاییز و سرمان را بالا بگیریم و خیس خیس شویم .
بیا و با من بنشین کنار همین پنجره رو به دلتنگی هایم
که رو به تنها درخت بی بر خانه همسایه باز می شود
بیا با هم بدون هیچ حرفی فقط بنشینیم
و به صدای باران ریز و یک دست اول پاییز گوش کنیم !
فرزند بهارم اما ...
اصلا چه فرق دارد که من بچه بهارم؟
مهم آن است که دلم با پاییز است.
پاییز و باران و باد و رنگ زرد برگها.
دیگر تحملی نمانده بیا و مرا به یک تکه از پاییز مهمان کن
تا ببینی که از آن چه غوغایی خواهم ساخت.
صدای باران پاییزم را می شنوی؟؟؟
این آخرین تلاشمه ، واسه بدست آوردنت
باور کن این قلب و نرو ، این التماس آخره
چقدر می خوای تو بشکنی ، غرور این شکسته رو
هر چی میخوای بگی بگو ، اما نگو بهم برو
این دل و عاشقش نکن ، اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای ، قلبه منو جا بذاری
دلم پر از شکایته ، اما صدام در نمیاد
می ترسم از دستم بری ، کاری ازم بر نمیاد
این آخرین تلاشمه ، واسه بدست آوردنت
باور کن این قلب و نرو ، این التماس آخره
چقدر می خوای تو بشکنی ، غرور این شکسته رو
هر چی میخوای بگی بگو ، اما بهم نگو برو
نرو نذار که بعد از این دنیا به عشق شک بکنه
هر کی دلش جای دیگست عشق و بخواد ترک بکنه
نفس زدم از ته دل معصوم این قلب به خدا
نذار بشه محال واسش باور عشق آدما
مرگ دلم پایه تو ، اگه ازش حذرکنی
لب تر کنی رفیقتم ، کافیه با ما سر کنی
این دل و عاشقش نکن ، اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای ، قلبه منو جا بذاری
دلم پر از شکایته ، اما صدام در نمیاد
می ترسم از دستم بری ، کاری ازم بر نمیاد
ستار
تو را خبر ز دل بي قرار بايد و نيست
غم تو هست ولي غمگسار بايد و نيست !
اسير گريه ي بي اختيار خويشتنم
فغان که در کف من اختيار بايد و نيست !
چو شام غم دلم اندوهگين نبايد و هست
چو صبحدم نفسم بي غبار بايد و نيست !
مرا ز باده ی نوشین نمی گشاید دل
که می بگرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشين گل من
مرا چو پاره ي دل در کنار بايد و نيست
به سردمهري باد خزان نبايد و هست
به فيض بخشي ابر بهار بايد و نيست
چگونه لاف محبت زني ؟! که از غم عشق
ترا چو لاله دلي داغدار بايد و نيست
کجا به صحبت پاکان رسي ؟! که ديده تو
بسان شبنم گل اشکبار بايد و نيست
رهی معیری
گم شده ام در هجوم پريشاني هايم
خداي ِ خوبي ها
کمک کن کمي بيشتر از هميشه لمست کنم
پروانه ها را
بيشتر به ملاقاتم بفرست.
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من
ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
مدتها ...
کمي آنطرف تر
حوالي جاده هاي انتظار
چشم به راهت بودم
نميدانم ....
راهت طولاني بود
يا صبرم اندک
که کم آوردم
عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟
یــا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟!
عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت
پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟
پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!!
از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!
من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت
بین بودن و نبودن
عشق
آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی من
ای دریغ از من
که بیخود مثل تو گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو
که مثل عکس عشق
هنوزم داد می زنی تو آینه من
گریه مون هیچ، خنده مون هیچ،
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ
ای مثل من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چیم تویی ، زمین و آسمون هیچ
بی تو می میرم ، همه بود و نبود
بیا پر کن منو خورشید دل سرد
بی تو می میرم
مثل قلب چراغ نور تو بودی
کی منو از تو جدا کرد
....
تو ی حیاط قدم میزدم.....
و به برگهای رنگارنگی که زیر پام خش خش میکردن نگاه می کردم.
قرمز ، زرد ؛ نارنجی ، سبز
زیباترین سنفونی رنگها !!
شگفت انگیز بود....
برگهای هر درختی برنگ میوه اش بود.
درخت آلبالو برگهاش قرمز شده بود.
درخت زرد آلو با برگهای زرد ،
انجیر پیر با برگهای قهوه ای ِ قرمز!
.... و بید عزیز من ،
همون برگهای سبز خودش را داشت که رنگ باخته بود.
فکرمی کردم که چه زیباست طبیعت دنیای ما....
و چه نزدیک است به روح ما...
و چه زیبا ما را به درونمان می خواند ... که....ای انسان.....
میوه ی دل تو چه رنگ است؟
حاصل این همه شاخ و برگ.... این همه تلاش
و این همه رفت و آمد چه رنگی است؟
برگهای وجودت.... به چه رنگ است؟؟؟
انعکاس رنگ دلت رفتارت را دل نشین و زیبا کرده یا نه؟
آیا در حین افتادن با شکوه هستی؟!!
آیا زیبایی رفتنت چشمها را به دنبال خواهد داشت؟؟
به باغ دلت فکر کن تا رنگهای رفتارت روحنواز باشد.
آنهایی که رنگ پریده پایــــیز را دوست ندارند ،
نمی فهمند پاییــــز همان بهاریست که عاشـــــق شده است.
از یک روز سرد زمستانی شروع می شود
که دلت برای یک روز خوب تنگ می شود ،
دل دل مي كني براي رسيدن بهار .
انگار ديروز بود ، كه آمدنش را جشن گرفته بودي ...
خيال مي كردي بهترين و درست ترين اتفاق است در زندگي ...
هنوز چند روز از شروع پاييز نگذشته كه مي بيني
همه آن چه از بهار داشتي رنگ باخته !!
برگ هاي خاطره هاي زمرّدين رو به زردي و پژمردگي مي گذارند
و خيالت را سرخ شدن چند سيب ،
از جنس شيريني لبخند هاي شكفتن اولين شكوفه ها ،
در روز هاي آخر تابستان به بازي مي گيرد
تا نداني كه در حال رفتن است .
عبور ، قصّه ي تلخي است كه هر بهاري با باغ تكرار مي كند !
پنجره های بسته
و نگاه های خسته
بیچاره دلم :
پشت میله های انتظار
چنبره زده
واژه ها در حنجره بغض شده اند
تمام من در ناتمام دیگری به خواب رفته
شب ها چادر سکوت بال می گشاید
در خودم گم شده ام
امان از :
روزهای بی خاطره ..........
دستـشُ میگیری
نگرانت میشم دور میشی ، میری نگرانت میشم
دست ـت رو میگیره دور میشه ، میره
تو رو از دست دادن تلخه ، نفس گیره
دستام یخ کردن تو سرم آتیشه
وقتی از هم دورین نگرانت میشه
هزار ساله که رفتی
سلام به روی ماه تون
حالتون چطوره؟ عبادات تون قبول
الهی که حالتون خوش باشه و همیشه لبخند رو لباتون باشه
الهی که همیشه سلامت باشید و پیش عزیزان تون خوش باشید
بازم شرمنده رفقای خودم شدم
تکراری شده اما باز بر من، غیبتم رو ببخشید
و سپاسگذار همون اندک رفقای دوست داشتنی و
مهربون و با معرفت خودم هستم
که خیلی دوست شون دارم که نیاز به اسم بردن نیست
خودشون می دونند کی هستند
شرمنده نمیدونم چرا مثل همیشه شوق اینجا رو ندارم
دل مشغولی هایم زیاد شده اما هرگز رفقای خودم
رو از یاد نمی برم همیشه هستم و خواهم بود
التماس دعا
خداحافظ ای بهترین ماه الله...
عید است و دلم خانه ویرانه، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا
عید فطر بر شما مبارک
لب تون خندون
... التماس دعا ...
روزگارا...
گر تو بر من سخت میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
گرچه دلگیرتر از دیروزم،
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد...
سکوت میکنم
زیرا نه نجوا و نه فریاد، هیچ یک کافی نیست
حتی سکوت نیز ناکافی است و دایره سخن ناتوان از سخن گفتن
افسون شده ام
من بهت زده پروردگارم هستم
که در صلاح او رخنه نمیتوان کرد
و در مطلق بودنش تردید جایی ندارد
او خود خالق واژه ها و مالک تمام هستی است
اشک زن ،
دل را می سوزاند ...
اما اشک مــرد ،
کـــــــوه را آب میکند ...!!
می خوانمت در بلـــــــندی که خودت بلندترینی
می خوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی
می دانمت به رحمتـــت که خودت رحیم ترینی
می دانمت به بزرگـــــــــی که خودت بزرگترینی
همه این می خوانمت ها و می دانمت ها بهانه ای هست
تا بگویم خدایا دوستت دارم
و
من خدا را دارم!
ماه لبخند خدا مبارکتون باشه
کوله بارت بر بند ،
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم ،
میشود آسان رفت میشود کاری کرد که رضا باشد او .
ای سبک بال ، در دعای سحرت ، هرگز از یاد نبر ،
من جا مانده بسی محتاجم . . .
التماس دعا
روزي مرد كوري روي پلههاي ساختماني نشسته و كلاه و تابلويي را در كنار
پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من كور هستم لطفا كمك كنيد .
روزنامه نگارخلاقي از كنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سكه
در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور
اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت
و تابلو را كنار پاي او گذاشت و انجا را ترك كرد.
عصر آن روز روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر
از سكه و اسكناس شده است مرد كور از صداي قدمهاي او خبرنگار را
شناخت و خواست اگر او همان كسي است كه ان تابلو را نوشته بگويد ،
كه بر روي ان چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما
را به شكل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد.
مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي او
خوانده ميشد: امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتي كارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد
خواهيد ديد بهترينها ممكن خواهد شد
باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي كوچكترين اعمالتان از دل،فكر،هوش و روحتان مايه بگذاريد
اين رمز موفقيت است ....لبخند بزنيد
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه؛ ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی
در انتظار دیدنت همه دلها بیقرارند
ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نزار
ولادت حضرت امام مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک
امروز تولدم مصادف شد با میلاد امام مهمدی
و ضمن تبریک این روز بزرگ به همه دوستای خوبم
غیب طولانی مدتم رو به دلیل فشردگی ترم گذشته بخاطر انتخابات
و این که نتونستم پاسخ پیامهای زیبای شما رو بدم
بر من ببخشید
پدر راه تمام زندگیست ،
پدر دلخوشی همیشگیست ،
پدر تکیه گاه همیشگیست ...
روز تولد حضرت علی تنها روز پدر نیست ...
روز بزرگداشت مقام مردانگی و انسانیته ...
و اون گنجی یه که هر کسی نمی تونه دارای اون باشه ...
روز موجودی با محبت به نام پدر ..
پدر عزیزم روزت مبارک
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
"مثل هیچ کس نیست"
نگران نباشید
ببخشید این روز ها سرم خیلی شلوغه
اما دوستانم رو فراموش نکردم
دوستتون دارم