بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

سراب رد پای تو

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

 

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

 

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

 

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم

 

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

+ نوشته شده در جمعه 29 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


آداب دعا

براي هر خواسته‌اي، دعا و عبادت ويژه‌اي با آداب و سنن مخصوص آن،

 كه اغلب از سوي اولياء دين سفارش و توصيه شده، چنانچه با شرائط

آن انجام شود، ثمره و نتيجه بهتري در استجابت دارد.

 

فهرست برخي از اين آداب به صورت خلاصه چنين است:

 

 1- شناخت خدا: «گروهي به امام صادق(ع) عرض كردند:

    چرا دعا مي‌كنيم و برآورده نمي‌شود؟ حضرت فرمود:

    براي اينكه شما كسي را مي‌خوانيد كه او را نمي‌شناسيد11.»

 2- اميدواري به خدا و استجابت دعاي خود:

 3- نااميدي از ساير اسباب.

 4- حضور قلب.

 5- تضرع و زاري.

 6- شروع دعا با نام خدا.

 7- ثنا و تحميد خداوند.

 8- درود بر پيامبر(ص) و اهل‌بيت (ع).

 9- توسل به پيامبر(ص) و اهل‌بيت (ع).

10- اقرار به گناه.

11- پافشاري.

12- پاكيزگي كسب و خوراك.

13- اجتماع در دعا.

14- عمل همراه دعا.

15- دعاهاي وارده مانند: كميل، صباح، ابوحمزه ثمالي،

    مناجات شعبانيه،دعاي عرفه، ندبه و بسياري ديگر از دعاها

    كه در كتاب شريف مفاتيح‌الجنان ضبط شده است.

16- ايام، اوقات و مناسبت‌هاي ويژه زماني.

 

+ نوشته شده در یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


مینویسم…

مینویسم…

از سادگی تا جنون مینویسم..

از زشتی تا زیبایی مینویسم…

مینویسم… تا بدانم هنوز نوشتنی هست برای نشان قضاوت کلمات مشابه

مینویسم… تا بدانم هنوز عشقی هست برای بیدار ماندن و نمردن و زندگی کردن

آره . زندگی کردن…

نگاه خداوند…اراده ی تو…

شمارا پیش تر از پیش به جلو خواهد برد

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


این راه دور را به چه هنگامی آمدم

در کودکی همیشه گمان می کردم                                                 

پایان خاک

آن جاست

نزدیک آسمان

و اگر چند روزی خاک را طی کنم

به انتهای زمین می رسم.

امروز

احساس می کنم

بر پرتگاه زمین ایستاده ام.

این راه دور را به چه هنگامی آمدم

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


کاش پیشم بودی

کاش پیشم بودی

تا که دستان من آن

حجم تو را حس میکرد

کاش پیشم بودی

تا که از لمس پریشانی آن پیشانی

لب من تب میکرد

کاش اینجا بودی

لحظه را با خنده

پر از امید و صفا میکردی

کاش اینجا بودی

تا ببینی که چگونه دل من

«بهر پرواز به سویت هوس پر میکرد»

کاش بودی پیشم

تا که میدیدی چطور

غزل ناب تو این چشم مرا خانه تکانی میکرد

کاش پیشم بودی......

+ نوشته شده در جمعه 16 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


اگر مانده بودی

اگر مانده بودي تو را تا به عرش خدا مي رساندم

اگر مانده بودي تو را تا دل قصه ها مي كشاندم

اگر با تو بودم به شبهاي غربت كه تنها نبودم

اگر مانده بودي ز تو مي نوشتم تو را مي سرودم

 

مانده بودي اگر نازنينم

زندگي رنگ و بوي دگر داشت

اين شب سرد و غمگين غربت

با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو اين مرغك پر شكسته

 

مانده بودي اگر بال و پر داشت

با تو بيمي نبودش ز توفان

مانده بودي اگر همسفر داشت

با تو دريا پر از ديدني بود

 

شب ستاره گلي چيدني بود

خاك تن شسته در موج باران

در كنار تو بوسيدني بود

بعد تو خشم دريا و ساحل

 

بعد تو  پاي من مانده در گل

مانده بودي اگر موج دريا

تا ابد هم پر از ديدني بود

با تو و عشق تو زنده بودم

 

بعد تو من خودم هم نبودم

بهترين شعر هستي رو با تو

مانده بودي اگر مي سرودم

مانده بودي اگر مي سرودم

مانده بودي اگر...

+ نوشته شده در جمعه 16 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟

 زندگی رقص عجیبی ست

 

     که از چشمه ی بودن جاریست

 

            لای یک دسته گل یاس معطر در باغ

 

                  رقص یک نغمه آرام اذان

 

                       که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند

 

                              رقص کرمی شب تاب

 

                        که شبیه تپش خورشید است

 

                     زندگی شعر نجیبی ست

 

               که در دفتر اندیشه ی این گنبد دوار

 

          پر از قافیه است

 

   چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟؟

+ نوشته شده در جمعه 16 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


تولدت مبارگ

 

 امروز تولد یکی از بهترین دوستام هست

 

  

قاصدک جون تولدت مبارک

 

  

هزار سال زنده باشی

 

 

+ نوشته شده در جمعه 15 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


بزن باران

بزن باران

من سفر کرده ای داشتم که یادم رفته بود

آب

پشت پایش بریزم...!

از طرف دوست خوبم قاصدک

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد ...

می دانی رفیق بدترین نقطه ی دنیا کجاست ؟ نقطه ای از زندگی که احساس کنی به هیچ کس و هیچ چیزی دیگر احساسی نداری ...نه عاطفه ای نه تنفری ...پوچ، خالی ...نقطه ای درست در مرکز خلا ...جایی که بین وجود داشتن و نداشتن مرزی نیست ...جایی که احساس کنی نه دوست داری یک قدم به جلو برداری و نه یک قدم به عقب ...بی تفاوتی محض !!!

نه لبخندی جذبت می کند که همواره در قاب هر لبخندی ناگهان نیش زهرآگین ماری را تصور می کنی که زخم زدنت را انتظار می کشد و نه گریستنی به اندوه می کشاندت زیرا که اشک ها  دیر زمانی است آیینه دل ها نیستند ...دست ها را دام می بینی و محبت ها را مرداب هایی که تو را به درون خودشان می کشند تا ببلعند ...نه " دوستت دارم " های رنگ باخته بیقرارت  می کند و نه عشق های به هوس آمیخته " هوایی ات...  بدترین نقطه ی دنیا جایی است که این روزها ایستاده ام !

وقتی که با آدم ها همدردی می کنی به جای بوسه سیلی ات می زنند وقتی که محبت می کنی محنت می بخشند .سنگ می زنند ..سنگ می زنند ...سنگ می زنند ...نمی شود خوب بود رفیق ! بد بودن  هم از پس دل من بر نمیاید ...

"رفیق" ...چه واژه ی نایاب از دست رفته ای است ...چه قدر درد دارد این کلمه وقتی که رفاقت و رذالت با هم آمیخته باشد  به کدام شانه می شود اعتماد کرد و یک دل سیر گریست ؟

سیاه می بینم ؟نه !!! همان خاکستری محض است این روزها !خاکستری به گمانم  وقتی میان رنگ ها زاییده شد که سپیدی ها چرک آلود شدند ...کم کم ...یادشان رفت روزی می درخشیدند ...این رنگ هم برایشان عادی شد و بعد همه خاکستری صدایشان زدند ! این روزهای خاکستری پاسخ دست هایی است که روزی به محبت فشردم ...پاسخ شانه ای که همیشه تکیه گاه بود نه آوار ...پاسخ چشم هایی که در اندوه شریک بود و در شادی شریک ...خاکستری ...خاکستری ...خاکستری ...هدیه ی ارزشمند ادم های دور و برم ! گله ای نیست .همیشه این رنگ من را به یاد قیصر می اندازد و دیوانه ام می کند ...

 در ارتفاع لحظه های تنهایی ام ،وقتی در اوج اندوه با هزار پرسش بی پاسخ گریبانگیر شده ام ...چشم های سپیدم را به تیرگی آسمان این روزها می بخشم  و در بدترین نقطه ی دنیا ...پیراهن خونی این دل صد پاره را به اهتزاز در می آورم و فریاد می زنم:

 هی رفقای این حوالی سلام ! خانه ی دوست کجاست؟ 

+ نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


از یاد برده

 هنوز رو خاکیم یادمان نمیکنند!

 

وای به روزی که خاکمان کنند!!!!

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


شیدایی شب های بی لیلا

مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم

باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم

عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار

گرداب نا آرام دریای خودم باشم

شیدایی شب های بی لیلا به من آموخت

باید به فکر روح تنهای خودم باشم

بیهوده بودم هرچه از دیروز تا امروز

باید از امشب فکر فردای خودم باشم

بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم

در گیرودار دین و دنیای خودم باشم

اما نه...! من آتش به جانم، شعله ام، داغم

نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم

حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی

اما خودم تعبیر رویای خودم باشم

من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی

آیینه دار بی کسی های خودم باشم

باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟

حیف است من غرق تماشای خودم باشم

حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی

من سایه ای افتاده در پای خودم باشم

باید ردیف شعر را لختی بگردانم

تا آخرین حرف الفبای خودم باشی

هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم

تا هفت روز هفته لیلای خودم باشی

+ نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |