بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

نوروز 91 مبارک

 

نوروز شعر بي غلطي است که پايان روياهاي ناتمام را تفسير مي کند

 

سلام

این روزها همه از آخرین ها حرف میزنند

آخرین هفته سال آخرین چهار شنبه آخرین روز و ....

اما دوست ندارم از آخرین ها صحبت کنم چرا که یه شروع دیگه در انتظاره

امیدوارم سال جدید رو با یه دنیا محبت احساس خوب و لبخند شروع کنید

من یه مدت کوتاهی نیستم میرم مسافرت تهران و اصفهان

به دیدار اقوام امیدوارم شما هم در کنار خانواده

از این لحظات لذت ببرید و خوش باشید

 پیشاپیش عید تون مبارک


 

+ نوشته شده در یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


بوی عیدی

 

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی،

بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،

بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

 

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

شادی شکستن قلک پول،

وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،

بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

 

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

 

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،

شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،

برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

 

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

 

عشق یک ستاره ساختن با دولک،

ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

 

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،

شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،

توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

 

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم

              .:. فرهاد مهراد .:.

+ نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


پهلوان ...

 

 

گفته ام  خدا ...

دلی برایم بسازد ...

تمامش شیشه ای

همین که ...

تا  تهِ  توی ِ  آن  معلوم باشد ...

عشق  است

گور ِ پدر ِ شکسته شدن

اگر عشق  "  دَ ل ی ل  "  نمی خواهد  ...

به خاطر این است که ...

عاشق  "  دِ ل ِ یَ ل "  دارد  و ...

پهلوان ...

از  شکست   نمی هراسد.

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل کندن

دل کندن از این سال برام خیلی سخته کلی خاطره های تلخ و شیرین ازش دارم

می دونم که زندگی برای همه تلخ و شیرین زیادی داره

اما امیدوارم سال آینده برای همه شیرینی زندگی بچربه به تلخیش

اصلا تلخی ای نباشه فقط روز های خوب باشه

راستی انگا نه انگار که هشت روز دیگه ب ه ا ر ه الان مشهد داره برف میاد

خیلی زیباست همه جا سفید شده

مشهد چند سالی هست که خیلی کم برف میاد

امشب همه رو غافلگیر و خوشحال کرد

دلاتون سفید مثل برف

خوش باشید

+ نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


شكنجه می كند مرا

 

           در خزر چشمانم غرق شو, 

                                       دلم جغرافیای بدی نیست

  


 

شكنجه می كند مرا ، هوای پستِ پرغبار

نشسته ام در این خزان ، كجاست خانه ی بهار؟

نه خواستم آن بهشت را ، كه وعده می كنی مدام

نه خواستم به این عتاب ، ز من در آوری دمار

می شكند به هر زمان ، بغض ِغمی كه در گلوست

ز رنگِ روی مردم و ز رنج های بیشمار

قرار شد خم نشود ، ز غصه ابروی كسی

فغان! كمر شكسته ایم ، چو برده گانِ روزگار

به هر دمی زنده شوم ، به هر نفس روم ز هوش

مرگ نه می كشد مرا ، نه می دهد راه فرار

نه جای می دهد زمین ، نه می رسم به آسمان

از این وجود برزخی ! كجا بر آورم هوار؟


شاعر : محمد قدیمی

+ نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


خوش باش

وقتی  " تــــو " دلــ خوشی

 

همه‌ی شهر دلــ خوشند

  

خوش باش !

 

هم به جای خودت

 
 

هم به جای من !

 

 

+ نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


آخر

 

 من رسیدم رو به آخر   

   

                     تو بیا طلوع من باش

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


چه زود گذشت...

 

12 روز دیگه در انتظار 12 ماه


 


خدایا سلام....

امسال چه زود گذشت....

خیلی زود....

 

با همه ی خنده ها و گریه هایش....

شادی ها و غم هایش....

 

نمی دونم چقدر اونطور که باید هممون بندگیت را کرده ایم....

یا نکرده ایم؟....

آنها که بندگیت را کرده اند خوش بحالشان....

و ما که کمی با غفلت و بازیگوشی امسال را نیز مثل سال های

قبل سپری کرده ایم دستمان را بگیر تا در سالی که می آید

بتوانیم رضایتت را جلب کنیم....

 

خدایا....

کمکمان کن....

تا به خاطر تو و برای تو زندگی کنیم....

هدفمان تو باشی ....

و مقصدمان کسی جز تو نباشد....

 

بار الها....

چه دل تنگیم برای سالی که گذشت....

که بی دقت از دقیقه ها که می گذشت آن را گذراندیم....

آن که گذشت....

و فقط در خاطرهاست باید تجربه شود....

 

کمکمان کن سالی با برکت و با عاقبتی خیر را آغاز کنیم....

و دستمان را بگیر که تو  تنها دست گیرنده و نجات دهنده ای....

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


عکس های رومانتیک و عاشقانه

  

عکس های رومانتیک و عاشقانه-www.jazzaab.ir

 

برای دیدن عكس ها رو ادامه مطلب كلیك كنید!!


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است.

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده رنجور 

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهروماه

.

.

زمستان است......
 

+ نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


در انتظار...

یه روزی ، یه جایی ، یه کسی ، یه چیزی ،
 
صبر داشته باش! صبر داشته باش!!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


وقتی تو گریه می کنی

وقتی تو گریه می کنی ثانیه شعله ور می شه

 

گُر می گیره بال نسیم گل خونه خاکستر می شه

 

وقتی تو گریه می کنی ترانه ها بم تر می شن

 

شمع دونی ها می ترسن و آیینه ها کمتر می شن

 

وقتی تو گریه می کنی ابرای دل نازک شب آبی می شن برای تو

 

ستاره ها می سوزن و مثل یه دسته رازقی پرپر می شن به پای تو

 

وقتی تو گریه می کنی غمگین می شن قناریا بد می شه خوندن براشون

 

پروانه ها دلگیر می شن نقش و نگار می ریزه از رنگین کمون پراشون

 

وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم

 

پر می شم از خالی شدن گم می شه چیزی از تنم

 

اسیر بی وزنی می شم رها شده تو یک قفس

 

کلافه می شم از خودم خسته می شم از همه کس

 

+ نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


هر چی آرزوی خوب مال تو...

این مطلب موید این است که اخلاق و مفاهیمی چون عشق ودوستی و...

در همه جا و همه ی زمان ها زیباست و این ها می تواند فصل مشترکی باشد

برای نزدیکی ما انسان ها به یکدیگر
 

 

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد

و اگر این‌گونه نیست، تنهایی‌ات کوتاه باشد

و پس از تنهایی‌ات، نفرت از کسی نیابی.

آرزومندم که این‌گونه پیش‌ نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

 

برایت هم‌چنان آرزو دارم

دوستانی داشته باشی،

که دست‌کم یکی در میان‌شان

بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

 

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست‌کم یکی از آنان اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غره نشوی.
 

 

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی،

 تا در لحظات سخت،

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است.

همین مفید بودن، کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.

 

هم‌چنین، برایت آرزومندم صبور باشی،

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند،

چون این کار ساده‌ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران‌ناپذیر می‌کنند،

و با کاربرد درست صبوری‌ات، برای دیگران نمونه‌ شوی.

 

امیدوارم اگر جوان هستی،

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمایی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی،

چرا که هر سنی، خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

 

امیدوارم به پرنده‌ای دانه بدهی و به آوازش گوش کنی،

هنگامی که آوای سحرگاهی‌‌اش را سر می‌دهد ،

چرا که به این طریق

احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی،

هر چند خرد بوده باشد،

و با روییدنش همراه شوی،

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

به علاوه، آرزومندم پول داشته باشی،

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک‌بار

پولت را جلوی رویت بگذاری و بگویی: «این مال من است»

فقط برای اینکه روشن کنی کدام‌تان ارباب دیگری است!

 

و در پایان، اگر مرد باشی،

آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی،

که اگر فردا خسته باشید ، یا پس‌فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.....

 

 ویکتور هوگوست

 

این ها بخشی از آرزوهایی هاست که می توانیم مانند یک دعای خیر

برای عزیزانی که دوستشان داریم ،داشته باشیم...

+ نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


يكي باش

 

يكي باش براي يك نفر.....

 

نه تصويري مبهم در خاطره ها

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


سکوت می کنم ...

 

 جاده ی مبهم خاطرت تلخم را درین نیمه راه می نگرم و سکوت می کنم

 

قطره های نقره ای اشک هایم را هنگام خشم لمسیده و سکوت می کنم

 

مرغ خسته ی حسرت دستانم را در آغوش می گیرم و سکوت می کنم

 

دلبستگی های فریبانه ی شهر را نظاره کرده و سکوت می کنم

 

آن گاه که در قیل وقال مردم شهر گم می شوم ، سکوت می کنم

 

ناز و کرشمه های کودکانه ام را به تاراج سیمرغ می گذارم و باز سکوت می کنم

 

ستاره ی امید را در هاونگ لیلی کوبیدم و سکوت کردم

 

تا شاید از خرده هایش باغچه ای پر از مریم یاس را روی صفحه ی سپید چشمانم نقاشی کنم
در پایان نیز مطمئن باش نقش تو را با رنگ سکوت رنگ آمیزی می کنم...

 

باز سکوت می کنم....

+ نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدا را دیده ای آیا...؟

خدا را دیده ای آیا؟

تو آیا دیده ای وقتی شبی  تاریک

میان بودن و نابودن امید فردائی

هراسی می رباید خواب از چشمت

کسی ، خورشید و صبح و نور را

در باور روح تو می خواند

و هنگامی که ترسی گنگ می گوید؛ رها گردیده ، تنهایی

و شب تاریکی اش را، بر نگاه خسته می مالد

طلوع روشن نوری به پلکت ، آیه های صبح می خواند

کلام گرم محبوبی

کمی نزدیک تر از یک رگ گردن،

به گوشت با نوای عشق می گوید:

غریب این زمین خاکی ام ، تنها نمی مانی

 

تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما،

ته قلبت پشیمانی

و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز گردی

نمی دانی که در را بسته او یا نه؟

یکی با اولین کوبه، به در ، آهسته می گوید:

بیا ای رفته، صد بار آمده ، باز  آ

که من در را نبستم، منتظر بودم که بر گردی

و هنگامی که می فهمی دگر تنهای تنهایی

رفیقی، همدمی ، یاری کنارت نیست

و می ترسی که راز  بی کسی را با کسی گوئی

یکی بی آنکه حتی لب گشائی

به آغوشی ،تو را گرم محبت می کند باعشق

  

تو آیا دیده ای

وقتی که بعد از قهر و بد عهدی

به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی

به یک قد قامت زیبا، تو می آیی

به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی ، راه  خواهد داد

و می پوشاند او اسرار عیبت را

و از یاد تو هم ، بد عهدی ات را پاک خواهد کرد

جواب آن سلام آخرت را ، برتو خواهد داد

و با یک نقطه در سجده ، تو گویا باز هم ، در اول  خطی

 

خدا را دیده ای آیا ؟

 

" کیوان شاهبداغی "

+ نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


عاشق ، عاشق تر

 باران شدید روی گلبرگ گل رز سرخ میبارد .gif

 

عاشق                          عاشق تر

نبود در تار و پودش           ديدي گفت عاشقه عاشق

❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀  نبودش  ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه ديدار اين خونه

فقط  خوابه ، تو كه رفتي هواي  خونه تب داره  ،  داره  از درو ديوارش غم

عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ،  بيا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون كه فكر نمي كردي نمونده پيشت، ديدي رفت ودل ما رو سوزوندش

حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جاي كفتر و  گنجشك  كلاغاي

سياه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابيده  توي  دنياي خاموشي  ،   ديگه  ساعت رو

طاقچه شده كارش فراموشي  ،  شده كارش فراموشي  ،  ديگه  بارون  نمي

باره  اگر چه  ابر سياه  ،  تو كه  نيستي  توي  اين خونه ،   ديگه  آشفته

بازاريست  ،  تموم  گل ها  خشكيدن مثل خار بيابون ها ،  ديگه  از

رنگ  و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،،  من گفتم و يارم گفت

گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداري، عشقو

به فراموشي ،چند روزه تو مي سپاري

گفتم كه تو مي دوني،سرخاك

تو مي ميرم ، ولي

تا لحظه مردن

نمي گيرم

دل از

تو

+ نوشته شده در شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


رهگذر شبم

قدم درکوچه های شب گذارم
به گامی کوچه ها را می سپارم

                                      نمیدانم بدنبال چه هستم 
                                      هدف یا مقصدی ثابت ندارم

                                                                مرا امشب محیط خانه تنگ است 
                                                                پریشانم , ملولم , بیقرارم

زاینرو من زدم از خانه بیرون
که شب را درخیابانها سر آرم 

                                                        خیابان تهی غرق سکوت است
                                                        فقط من عابر این رهگذارم

                                درمیخانه هابستند ورفتند
                                ولی پیمانه ای آید بکارم 

                که مستانه روم در کوی وبرزن
                بگریم نیمه شب برحال زارم

منم آن غمدل شبگرد وتنها
که آرامی ندارد روزگارم

                    کنون دراین شب پائیزی وسرد
                    منم آواره ای ،غمگین وشبگرد

                                           سکوت خالی این کوچه ها را
                                           صدای پای من امشب فنا کرد 

                                                                  کنون تنها به اشکی غمگنانه 
                                                                  خموشم در نداری های همدرد 

                                                                                    مرا تنهائی وبی همزبانی 
                                                                                    به شبها رهگذار کوچه ها کرد

+ نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


تو کیستی؟

تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد...
...
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!!!
و من...
من همانم
که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم

 

+ نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


داستان جالب قدرت لبخند زدن

www.toppatogh.com | داستان اينترنتي قدرت لبخند زدن

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود.

هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد.

او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.

شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد

و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند

و مردم از او کناره گیری می کردند.

قیافه ی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد

و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این ، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر

اخلاق او نیز شده بود.او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد

که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می گریختند

او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت

و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.

 

سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه ، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.

 

لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست.آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند.همین لبخند دخترک در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسزایی داشت . او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید.دخترک هر بار که پیرمرد را می دید ، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت.

 

چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود.

+ نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


چیزی بگو...

 

دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم

 

به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم

 

دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هق ام

 

به من که آخرینه ی آواره های عاشقم

 

چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی

 

غزل بشن ترانه هام نه هق هق دلواپسی

 

+ نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


کاش همان کودکی بودیم

کاش همان کودکی بودیم

که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست

دنیا را ببین... بچه بودیم

از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم

از چشمهایمان می آید!!

بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم

همه می فهمیدند بزرگ شده ایم

درد دل را به صد زبان به كسی می گوییم ...

هیچ كس نمی فهمد!

+ نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |