قطاری به مقصد خدا
قطاری که به مقصد خدا می رفت،
لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد
و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت: مقصد ما خداست. کیست که با ما سفر کند؟
کیست که رنج و عشق را توامان بخواهد؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است ، تنها برای گذشتن؟
قرنها گذشت، اما از بی شمار آدمیان،
جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند،
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود...
در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ،
کسی کم میشد،
قطار می گذشت و سبک می شد، زیرا سبکبالی قانون راه خداست.
سر انجام قطار به ایستگاه بهشت رسید.
پیامبر گفت: اینجا بهشت است.
مسافران بهشتی پیاده شوند، اما اینجا ایستگاه آخر نیست!
مسافرانی که پیاده شدند، بهشتی شدند.
اما اندکی، باز هم ماندند، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت:
درود بر شما، راز من همین بود.
آن که مرا می خواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد.
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید،
دیگر نه قطاری بود و نه مسافری..."