عاشقانه
♥ مرغ عشق و شاپرک ♥
زير اين طاق کبود٬ يکی بود يکی نبود
مرغ عشقی خسته بود٬ که دلش شکسته بود.
اون اسير يه قفس٬ شب و روزش بی نفس
همه ی آرزوهاش ٬ پر کشيدن بود و بس
تا يه روز يه شاپرک ٬ نگاشو گوشه ای دوخت
چشمش افتاد به قفس ٬ دل اون بدجوری سوخت.
زود پريد روی درخت ٬ تو قفس سرک کشيد
تو چشم مرغ اسير٬ غم دلتنگي رو ديد
ديگه طاقت نيورد٬ رفت توی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ٬ شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بيا٬ تا با هم پر بکشيم
بريم تا اوون بالاها ٬ سوار ابرها بشيم
يدفه مرغ اسير نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشماش ٬ روی گونش جاری شد
شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو ديد
با خودش يه عهدی کرد ٬ نفس سردی کشيد
ديگه بعد از اون قفس رنگ تنهايی نداشت
توی دوستی شاپرک ٬ ذره ای کم نميذاشت
تا يه روز يه بادسرد ٬ ميون قفس وزيد
آسمون سرخ آبی شد ٬ سوز برف از راه رسيد
شاپرک يخ زد و يخ ٬ مرد و موندگار نشد
چشماشو رو هم گذاشت٬خوابيد و بيدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو ٬ به دست خدا سپرد
نگاهش به آسموووون ٬ تا که دق کردش و مرد
نظرات شما عزیزان: