بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

دلبرگم...

 

 

دلبرکم چیزی بگو

 

به من که  از گریه پرم

 

به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم

 

دلبرکم چیزی بگو

 

به من که گرم هق هقم

 

به من که آخرینه

 

آواره های عاشقم

 

چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی

 

غزل بشن گلایه ها ،نه هق هق دلواپسی

 

نذار که از سکوت تو

 

پرپر بشن ترانه ها

 

دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها

 

چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره

 

کابوس رفتنت بگو از لحظه ها ی من بره

 

چیزی بگو اما نگو  قصه ما به سر رسید

 

نگو که خورشیدک من چادر شب به سر کشید

 

دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوتو میشکنی

 

قناریا عاشق میشن، وقتی که تو حرف می زنی

 

دلبرکم چیزی بگو  به من که خاموش توام

 

به من که همبستر تو  اما فراموش توام

 

                                             ابی 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خودت را دوست داشته باش

سلام امروز می خواستم یه جوری از همه دوست های وبلاگ نویسم

و همه عزیزانی که خیلی به من لطف دارن تشکر کنم

و تصمیم گرفتم این پست رو براتون بزارم

 و این متن رو تقدیم می کنم به همه دوست های مهربان و عزیزم

با آرزوی شادی و  موفقیت برای شما

 

درضمن از این تصویر برای هماهنگی با متن استفاده کردم

عکس زیر برگرفته از کلکسیون سکه های من

امیدوارم خوشتون بیاد

 

 

خودت را دوست داشته باش

 

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

آرامش را حس کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

هر روز در خودم تعمق کردم. این مقدمه دوست داشتن خود است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شدم و شگفت زده

به فضای درون وجودم گوش کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

از طریق گوش کردن به ندای وجدانم، خودم رئیس خودم شدم. این طوری

خدا با من صحبت می کند، این ندای درونی من است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

خودم را بی جهت خسته نمی کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

در خود حضور یک احساس معنوی را حس کردم که مرا هدایت می کند،

سپس یاد گرفتم که به این نیروی معنوی اطمینان کنم و با آن زندگی کنم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

دیگر آرزو نداشتم که زندگی ام طور دیگری باشد. به این نتیجه رسیدم که

زندگی فعلی برای سیر تکاملی ام مناسب ترین است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

دیگر احتیاجی نداشتم که به وسیله چیزها یا مردم احساس امنیت کنم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

آن قسمت از وجودم یا روحم که همیشه تشنه توجه بود، ارضا شد و این

شروعی برای پیدایش آرامش درون بود. این جا بود که توانستم شفاف تر ببینم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

فهمیدم که در مکان درست و زمان درستی قرار دارم، سپس راحت شدم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

برای خودم رختخواب پر قو خریدم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

خصوصیتی را که می گفت همیشه باید ایده آل باشم ترک کردم،

آن دیو لذت کش را.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

بیشتر به خودم احترام گذاشتم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

تمام احساساتم را حس کردم. آنها را بررسی نکردم، بلکه واقعاً حس کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

فهمیدم که ذهن من می تواند مرا آزار دهد، یا گول بزند، ولی اگر از آن

در راه قلب و درونم استفاده کنم، می تواند ابزار بسیار سودمندی باشد

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل من غصه چرا؟!

دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


نیمکت

 نیمکت کنار فواره ی نور


یه بهونه واسه از تو گفتنه


جای خالی تو گریه آوره


مرگ لحظه های شیرین منه


یادته به روی اون نیمکتمون


از تو واژه ها غمو خط می زدیم


دست من به دور گردن تو بود


وقتی که تکیه به نیمکت می زدیم

 

دورمون پرنده ها بودن و عشق


با نگاه من و تو یکی می شد


من می خواستم با تو پرواز کنمو


برسم به عاشقی اما نشد


دورمون پرنده ها بودن و عشق


با نگاه من و تو یکی می شد


من می خواستم با تو پرواز کنمو


برسم به عاشقی اما .... نشد



یه سبد خاطره داره یاد تو


وقتی که تنها رو نیمکت می شینم


شکر رویا که هنووزم می تونم


توی رویا روی ماهتو ببینم


از خدا می خوام که عطر دلخوشی


هر جا باشی به مشامت برسه


ممنونم از شب رویا که بازم


وقت دلتنگی به دادم می رسه

+ نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خیال

 
 شاید خیال بود
 
  
یا رویایی نا تمام
 
  
مثل هیاهویی دور ...
 
  
مثل مه بودی
 
  
خواستم نزدیک تر شوم
 
  
هر دو گم شدیم...
 
  
فرصت نشد ببینمت
  
 
بخوانمت
 
  
به نام..یا چیزی شبیه "جانم"
 
  
مهلت امان نداد...
 
  
نشد دلم...
 
  
نشد که ببویمت...
 
 
 
فرصت نشد...
 
  
نشد ببوسمت...

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


بارش باران رحمت الهی

 

این روزها هوای شهرمون بارونیه

 
 خدا یا شکر

  

 

باران، این چنین دل مرا بردی

       باران، دم به دم مرا تو آزردی

              باران سرنوشتم را به یاد آور

                   باران سرگذشتم را مکن باور

                          من غریبی قصه پردازم

                                جون غریقی غرق در رازم

                                        گم شدم در غربت دریا

                                              بی نشان و بی  هم آوازم

                                                   بازهم آمدی تو بر سر راهم

                                                          آی عـــــــشق میکنی دوباره گمراهم

                                                                  دیریست قلب من از عاشقی سیر است

                                                                          خسته از صدای زنجیر است

 

+ نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:باران, ساعت توسط masoud |


بارون

به لطافت باران , به سبکی ابرها و به خیس ترین

و لذت بخش ترین آب جهان من را بشور...

 

خدایا کاری کن از اینکه نام تو را ببرم

اکراه نداشته باشم....

 

و تنها نام تو در قلبم تکرار شود

 

 

دلم بارون می خواد

دلم خدای بارون رو می خواد 

دلم مهربونی خدای بارون رو می خواد

دلم عشق خدای بارون رو می خواد

 

خدای بارون هیچ وقت هیچ وقت تنهام نگذار

خدای بارون همیشه کنارم باش و من رو از گناهان حفظ کن

من تا زمانی که تو رو دارم از هیچ چیز نمی ترسم

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدا رو چه دیدی...

 

خدا رو چه دیدی           شاید با تو باشم

 

شاید با نگاهت              ازاین غم رها شم

 

 

خدا رو چه دیدی          شاید غصه رد شد

 

دلم راه و رسم              این عشقو بلد شد

 

 

هنوز بیقرارم                 به یاد نگاهـت

 

نشستم تو بارون            بازم چش براهت

 

 

تو ترسی نداری             از عشق و جدایی

 

میخوای پر بگیری         به سمت رهـایی

 

 

برای تو موندن                دلیلــی نداره

 

واست حرف رفتن           شده راه چاره

 

 

خدا رو چه دیدی           تو شاید بـمونی

 

شاید غصه هامو             تو چشمام بخونی

 

 

خدا رو چه دیدی         شاید دل سپردی

 

+ نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


نقطه چین ها ...

 

 

گاهی بهتره سکوت کنیم تا نقطه چین ها حرف های مارو بزنن... 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:نقطه چین ها, ساعت توسط masoud |


گله ای نیست...


از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست

گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز این دست، مرا مشغله ای نیست

دیری است که از خانه خرابان جهانم

بر سقف فرو ریخته ام، چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

هر چند که تا خانه ی تو فاصله ای نیست

بگذشته ام از خویش، ولی از تو گذشتن

مرزی است که مشکل تر از آن، مرحله ای نیست

سرگشته ترین کشتی دریای زمانم

می کوچم و در رهگذرم، اسکله ای نیست

من سلسله جنبانِ دلِ عاشق خویشم

بر زندگیم،سایه ای از سلسله ای نیست

یخ بسته زمستانِ زمان، در دل بهمن

رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست

+ نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


آرزوهایم برای تو

 

پشت هر کوه بلند

 

سبزه زاریست پر از یاد خدا

 

و در آن باغ کسی می خواند

 

که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...

 

آرزو دارم: خورشید، رهایت نکند

 

غم، صدایت نکند

 

ظلمت شام، سیاهت نکند

 

و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست

 

حضرت دوست جدایت نکند...

 

+ نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


یا صاحب الزمان

فقط بگو

 

کدوم هفته

 

کدوم روز

 

 کجا منتظر رسیدنت شم

 

می خوام کاری بدم دست خودم که

 

خودم بهونه ی اومدت شم

 

 

 

دعا پشتِ دعا برای آمدنت

  

 

گناه پشتِ گناه برای نیامدنت

  

 

دل درگیر ، میان این دو انتخاب

  

 

کدام آخر ؟ آمدنت یا نیامدنت ؟

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |