پنـــــــــاه بی پنــــــــــاهان
خدایا نگویم دستم بگیر دانم گرفته ای زعنایت رها مکن....
ای پناهنده دلهای بی قرار، امشب خسته از پوچی های دنیا ،
خسته از سنگینی بار گناهان ،درمانده از دست نفس سرکش و
طغیانگر، به سوی تو آمـــــــــــــدم.
مهربانترین مهربانان، نفس کشیدن در این هوای آلوده برایم
دشوار گشــــــــــــــته
تشنه ام، تشنه آبی زلال از سرچشمه حقیقت
سرگردانم، سرگردان ولی آکنده از عشق تو
به سوی تو آمدم ، پناهم بـــــــــــــده
دنیا با تمام رنگ های دروغین ، با تمام پوچی و بی ارزشی اش
، با تمام خدعه ها و مکرهای شیاطین مرا اسیر خود کرده ،
زنجیرهایش بر پاهای نا توانم رمق حرکت را از من گرفته، به
سوی تو آمدم ، نجاتم بــــــــــــــــده
مرداب گناه مرا در خود فرو برده دست و پازدنم مرا بیشتر غرق
کرده ، به سوی تو آمدم، دستم را بگیــــــــــــــر.