بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

خدایا تو بزرگی

الله اکبر یعنی : 

خدایا تو بزرگی

خدایا تو بزرگتر ازاونی که وصف بشی

خدایا تو هر کاری که بخوای می تونی انجام بدی

یعنی خدا را آنچنان که شایسته است به بزرگی نشناخته اند

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

ای خدای بزرگ

توکلم رو قوی کن

ایمانم رو قوی کن

این آرزوم رو مقابل حکمتت قرار نده

تو خودت گفتی دعا سرنوشت و تقدیر رو تغییر می ده

خدایا خودت گفتی بخوانیدم تا استجابت کنم

خدایا من رو به خاطر همه کارهایی که بایدم انجام می دادم و ندادم

و کارهایی که نباید انجام می دادم و دادم ببخش

خدایا منو ببخش

خدایا منو ببخش

خدایا منو ببخش

خدایا منو ببخش

منو ببخش

منو ببخش

منو ببخش

+ نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گاهی دلم ...

 

گاهی دلـَــــم ازهرچه آدَم استـــــ میگیرد..

گاهی دلــَم دوکلمه حَــرفــــ مِهربانانــه میخواهـَد..

نــَ بهــ شکل دوستتــــ دارَم..

ساده شایَد ، مِثل دِلتَــنگـــــ نَباش ..

فـَـردا روز دیگری ستـــــ ـــ ــ .. !

همین..

+ نوشته شده در دو شنبه 14 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


حال این روزهای من

 

حال این روزهای من... دیگه آسمونو نمی بینم...رنگی نداره...دیگه هیچی لذتبخش

نیست...دیگه هیچ موزیکی من و خوشحال نمی کنه حتی inna...!!!اطرافیانم فیلم

نگاه می کنن و می خندن...بعد با تعجب نگاهشون می کنم...اینا به چی می خندن؟؟

می رم می خوابم...چرا این خوابها تموم نمی شه؟؟

هی باید بیدار شیم و بخوابیم؟؟؟عجبا؟؟؟چرا همه چی بهم ریخته؟؟؟همش بغضم و

می خورم که گریه نکنم....دلم خونه...چرا همش گرمه هوا؟نگو منم که دارم میسوزم

این منم...از بی رحمی خستم ...از خودم بدم میاد...روی تخت می خوابیدم و به این

پرده نگاه می کردم...وای ی نه خدایا شب نشه اگر تاریک بشه باید برم....باید از روی

تخت بلند شم...کاش همون جا مرگ بستر می شدم...من ضعیف نیستم ولی این

حال این روزهای منه....سرد و بی روح.....دلم می خواد این پرده رو دوباره ببینم...

ولی خیلی دوره خیلی...هرچی بیشتر می رم طرفش ازم دورتر می شه.....!!

دلم پرواز می خواد.......انقدر انتظار می کشم تا این پرده رو دوباره ببینم....!!!!

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


چه غم انگیز است پاییز

چه غم انگیزست پاییز...

چه دل انگیز ست پاییز...

هنگام جان سپردن برگ ها به  دست خزان

چه غم انگیز است;

وقت شکفتن جوانه امید  گیاهان

چه دل انگیز است;

هرسو نظرافکن

رنگ ها با تو سخنن می گویند

و مرگ را نقاشی می کشند

و از هرچه سکون بزاری می جویند

پاییز , فصل فصل ها

پس از آن همه اشتیاق وصل ها

پاییز , فصل هجرت

دیدن برزخ خدا در طبیعت

پاییز , فصل نیایش

فدا شدن طبیعت از روی خواهش

پاییز , فصل نجوا

درک آغوش خدا در شب یلدا

درک کن سمفونی پاییز را

سروان قد کشیده و چناران پیر را

و بارش برگ های زرد

به سیلی بی رحمانه باد سرد

و نواختن اولین نت از موسیقی پاییز

صدای خش خش برگ های از عشق لبریز

           و کافی است . . .

چشمانت را ببندی و موجودات زا جور دیگر ببینی

زمزمه ی دلشان را بشنوی

و میوه امید را از دلشان بچینی

که بهار در راه است . . .

آری , ایمان بیاوریم به فصل زرد

+ نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


افسوس...

 

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است

 

بعد از این عشق به هر عشق جهان می خندم 

 

هر که آرد سخن از عشق به آن می خندم

 

روزی از عشق دلم سوخت که خاکستر شد

 

بعد از این سوز به هر سوزه جهان می خندم

 

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است

 

کارم از گریه گذشته به آن می خندم

 

 


امرزو 2 مهر 1390 يه روز تلخ

 
دلم شکست ، دنیا چه بیرحمی

 
خدايا چرا کسي را که قسمت کس ديگري است سر راه من قرار دادي


ديگه باوري وجود نداره همش بغض بغض بغض


واسه همين دوستاي عزيزم باور من رو فراموش کنيد

 
و فقط بغض احاساس من رو به ياد داشته باشين

 

+ نوشته شده در شنبه 2 مهر 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


انتظار...

 کسی می آید

 کسی می آید

 کسی که در دلش با ماست،

 در نفسش با ماست،

 در صدایش با ماست

 کسی که آمدنش را

 نمی شود گرفت

 و دستبند زد و به زندان انداخت

 کسی که

 زیر درخت های کهنه ی یحیی بچه کرده است

 و روز به روز

 بزرگ می شود،بزرگتر می شود

 کسی از باران،

 از صدای شرشر باران،

 ازمیان پچ و پچ گل های اطلسی

 کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید

 و سفره را می اندازد

 و نان را قسمت می کند...

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


کاش

کاش روز ديدنت فردا نبود!!!

کاش ميشد هيچ تنها نبود ....

کاش ميشد ديدنت رويا نبود .....

گفته بودي با تو مي مانم !!

ولي ..... رفتي و گفتي و اينجا جا نبود ..... 

ساليان سال تنها مانده ام .....

شايد اين رفتن سزاي من نبود ......

من دعا کردم براي بازگشت ......

دست هاي تو ولي بالا نبود ......

باز هم گفتي که فردا ميرسي ......

کاش روز ديدنت فردا نبود !!!

+ نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گفتگو باخدا

با خود فکر می کردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است، اما خدا گفت:

 

«هر چیزی ممکن است.»

 

گم شده بودم،گیج بودم،فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد. اما خدا گفت:

 

«من هدایتت خواهم کرد.»

 

خود را باختم، فکر کردم نمی توانم،ا ز عهدش برنمی آیم.اما خدا گفت:

 

«تو از عهده ی هر کاری برمی آیی.»

 

غمگین بودم احساس کردم زیر کوهی از ناامیدی گیر افتادم،اما خدا گفت:

 

«غمهایت را روی شانه های من بریز.»

 

فکر می کردم نمی توانم ، من آنقدر باهوش نیستم. اما خدا گفت:

 

«من به تو خرد لازم را می دهم.»

 

بار گناهانم رنجم می داد برای کارهای بدی که کرده بودم از خود عصبانی بودم اما خدا گفت:

 

«من تو را می بخشم.»

 

از خودم بدم می آمد فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد،اما خدا گفت:

 

«من به تو عشق می ورزم.»

 

گریه می کردم زیرا تنها بودم اما خدا گفت:

«من همیشه با تو هستم.»

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدا را دوست دارم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد

به خاطر اینكه می توانم احساسم را راحت بگویم، نه اصلا نیازی نیست

 بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه به من می گوید دوستم دارد

و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه ، می گذارد دوستش داشته باشم ،

وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم به خاطر اینكه از من می پذیرد كه بگویم :

 

خدا را دوست دارم

   

نقطه سر خط ...

 

+ نوشته شده در دو شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


وقتی قلبی خسته می شود

 

 وقتی قلبی خسته می شود

شاید دلتنگ گرفتن یک هدیه شده باشد
شاید نگران یک خواهش بی جواب مانده باشد

شاید دلش یک نفس فریاد تا بی نهایت بخواهد
شاید آرزویی درگوشه چشمش خشکیده باشد

شاید در حسرت چند روزی سفر مانده باشد
شاید به دنبال گمشده ای نایافتنی می گردد

شاید از زمانه شکایتی در دل داشته باشد
شاید دلش یک بازی دو نفره بخواهد

شاید ترسی از پایانی در دلش باشد
شاید دلواپس فردای تو و او باشد

شاید قلبم خسته شده
شاید هم قلمم

 

+ نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


تــــو نمونــــدی ....

من گفتم بـــ ـرو

 به خاطر تــــو ...

 تــــو نمونــــدی ...

به خاطر منی که واسه این دنیا موندنی نـــبودم ...

سالها از اون روز گذشته

میبینی؟

با یه دسته گل اومدم پیشت ...

مثل همون روزای اول

اما

بینمون یه دنیا فاصلـــ س...

دسته گل و  میذارم ... ،

یه نگاه به اسم قشنگت ...

 راهمو میگیرم و میرم ...

+ نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


پرواز را بخاطر بسپار

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

چراغهاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد كرد

كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردني است.

***

فروغ فرخزاد

+ نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


پرستوی من ...

 (به یاد خواهر عزیزم مژده)

 

 

 افسوس که شش سال بیشتر نداشتمت ؛ اما حالا 9 ساله که نیستی و هنوز بیادتم !

چه زود می گذرد امسال شد 10 سال

اما امروز 4 مهر 91 روز میلاد توست و هنوز به یادتم

 تولدت مبارک عزیزم

زندگی همینه کسایی رو که دوست داری ازت میگیرن

 

هنوز چهره ت جلوی چشمامه ، لبخندت ! که چقدر به صورتت می آومد ...

میدونم باورم می کنی اگه بگم همیشه بیادتم...

 باورم می کنی اگه بگم گاهی برات گریه می کنم، مثل الان...

دوستت دارم... بهت غبطه می خورم ، وقتی سنگ مزارت بنام نوگل پر پر شده ...

پرستوی مهربونم تو اهل زمین نبودی ...

 تو اصلا اهل اینجا نبودی ...

 

اينجا كنار سايه ها هر لحظه يادت ميكنم

 

من از تبار شهر غم هرشب دعايت ميكنم

 

هر شب به لب ميخوانمت ,هر شب ز دل ميجويمت

 

در مهر و ماه آسمان

 

هر شب به چشم ميارمت

 

+ نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


لحظه های زندگی

تو زندگی لحظه هایی هست که احساس می کنی دلت واسه یکی تنگ شده
اونقدر که دلت می خواد اونارو از رویاهات بگیری و واقعا بغلشون کنی.

وقتی که در شادی بسته میشه، یه در دیگه باز میشه ولی اغلب اوقات ما
اینقدر به در بسته نگاه می کنیم که اون دری رو نمی بینیم که واسمون باز شده!

دنبال ظواهر نرو، اونا می تونند گولت بزنند دنبال ثروت نرو،
چون براحتی از کفت میره دنبال کسی برو که خنده رو رو لبت میشونه.
چون فقط یه لبخند میتونه کاری کنه که یک شب تاریک روشن به نظر برسه.

اونی رو پیدا کن که باعث میشه قلبت لبخند بزنه خوابی رو ببین که آرزوشو داری
اونجایی برو که دلت می خواد بری اونی باش که دلت می خواد باشی

چون تو فقط یه بار زندگی می کنی
و فقط یه فرصت واسه انجام تمام کارهایی که دلت می خواد انجام بدی داری.
بذار اونقدر شادی داشته باشی که زندگیتو شیرین کنه
اونقدر تجربه که قویت کنه اونقدر غم که انسان نگهت داره
و اونقدر امید که شادت کنه.

شادترین مردم لزوما بهترین چیزا رو ندارن اونا فقط از
چیزایی که سر راهشون میاد بهترین استفاده رو می کنن.

روشنترین آینده ها همیشه بر پایه یه گذشته فراموش شده بنا میشه
تو نمیتونی تو زندگی پیشرفت کنی مگه اینکه اجازه بدی
خطاها و رنجهای روحی گذشتت از ذهنت بره

وقتی به دنیا اومدی، گریه می کردی
و هر کسی که اطرافت بود می خندید
یه جوری زندگی کن که آخرش
تو کسی باشی که میخندی و هر کسی که اطرافته گریه کنه

لطفا این پیغامو واسه همه کسایی بفرست که واست یه
معنایی دارن (من که این کارو انجام دادم).

واسه اونایی که یه جورایی تو زندگیت پا گذاشتند
واسه اونایی که تو رو میخندونن وقتی که بهش نیاز داری

واسه اونایی که باعث میشن بخش روشنتر قضایا رو ببینی
وقتی که واقعا دلتنگی.
سالها رو نشمر ـ ـ خاطره ها رو بشمر...
مقیاس عمر تعداد نفسهایی نیست که فرو میبریم
بلکه لحظه هاییست که نفسمونو بیرون میدیم.

+ نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


پازل

بازگشته اند

دردهای قدیمی

تصویرهای تاریک

از من در آینه

آز من در خواب ها.

این بار می خواهم

تکه

      تکه 

            تکه کنم خود را      

تا دوباره به دست کسی

شاید...

نه!

این پازل را هزار بار هم که بچینی

همان میشود

+ نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه .

اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !


تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره

که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

 

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ،

شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛


هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !


براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد


و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه

بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

 

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

 

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد...

و قبل از همه ی اینها متنفرم


از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

 

+ نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


مناجات

 

 

 

خدایا بر لبم لبخند اگر باشد

درون سینه اندوهی فراوان است

خوب می دانی، که این لبخندهای تلخ

به کامم هیچ شیرینی نمی بخشد

خداوندا تو آگاهی ز پندارم

وز آنچه من من نمی دانم

ز احوالم، وز آنچه می گدازم از درون سینه آگاهی

خداوندا ،

غمم، دردم، نیازم، بی قراری های هر روز و شبم را نیز می بینی

قرار بی قرارهای من را نیز دانی چیست؟

اگر زین ابتلا سر برنیفرازم!!!

خدایا سخت می ترسم،

تو می دانی بر انچه داده ای هرگز نمی نازم

وگر دستان پرمهرت پناه این دلم سازی نمی بازم

خداواندا تو میدانی که طاقت بیش ازینم نیست

و دیگر با غم دوری نمی سازم

+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدایا می‎بخشی مرا؟!

سلام خدا منم بنده گناه کار تو

 

 

پروردگارا! ببخش مرا كه از تمسخر دیگران لذت بردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه براى رسوا كردن دیگران تلاش كردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه نمازم، وقت یافتن گمشده‏هاى من است.

پروردگارا! ببخش مرا كه نادانى دیگران را به رُخِشان كشیدم.

پروردگارا! ببخش مرا كه براى همه گردن كشیدم، به غیر از خودم.

پروردگارا! ببخش مرا كه دیگران را وادار به معذرت خواهى كردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه همه‏اش دعا كردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یك بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار.

پروردگارا! ببخش مرا كه فكر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.

.

.

.

لطفا به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب
+ نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گاهی...

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

 

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

 

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

 

وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

 

اول اگرچه با سخن از عشق آمده است

 

آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

 

وقتی میان طایفه ای پست میرود

 

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

 

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...

 

 

دکتر علی شریعتی

+ نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل نوشته

پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است!


اما سهراب تو قضاوت کن، بر دل سنگ زمین جای من است؟


من نمیدانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست،


صبر کن سهراب!


قایقت جا دارد؟...


من هم ازهمهمه ی داغ زمین بیزارم

+ نوشته شده در شنبه 4 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


لبخند تو

وقتی از کنار آب می نویسم


تمام سرنوشت رود شبیه جریان خند ه ای است

 
که لب های نیمه جان تو را می دید


وقتی آب های سراشیب تند روزگار،


صفحه ی گذشت را ورق می زنند


من با عرض ارادت به چشم های بیکران تو عظمت خنده هاشان را می فهمم


روزی که از آب گذشتم خس خس چشم هات آتشم زد تا اینکه ستاره ای دنباله دار قلبم را فهمید

و از آنروز به بعد حس می کنم نیستم

و حس می کنم هستی!


چیزی نیست این قاب عکس من است که تو را به روزهای خسته ی بودنم می کشاند.


بخند که آب میرود و تبسم ساده ات جریان را به راه می اندازد

+ نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلم میگیره

 

 

   گاه دلم از همه چیز میگیرد حتی اسمان ابی بالای سرم

حتی صدای چه چه پرنده ها وصدایی که همیشه عاشقش بودم

چرایش را نمیدانم اما تصور میکنم

که بهار نیز اینگونه است

در اوج سرسبزی اش

گاه می گرید و گاه زار می زند

در پاییز اینچنین است در اوج آرامش

گاه طوفانی میشود...

پس قلب من هم می توان اینگونه باشد...

چون مانند دریا و آسمان پاک و آرام و آبی است...

پس قبول کن که هر گاه دلم هوایت را داشت آرام برایت گریه کنم...

+ نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


پدر

پدر راه تمام زندگیست ،

پدر دلخوشی همیشگیست ،

پدر تکیه گاه همیشگیست .

 

 

روز تولد حضرت علی تنها روز پدر نیست ...

روز بزرگداشت مقام مردانگی و انسانیته ...

و اون گنجی یه که هر کسی نمی تونه دارای اون باشه ...

روز موجودی با محبت به نام پدر ..

پدر عزیزم روزت مبارک

+ نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1385برچسب:, ساعت توسط masoud |


ای زندگی...

 ای زندگی ازمن نخواه دیگر تو را باور کنم

 

دفتر عشـــق كه بسته شـد

ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد  زدم

غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم

دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو

ازاون كه عاشقــــت بود

بشنو اين التماسرو
ــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــ

ـــــــــــ

ـــــــ

ــــ
+ نوشته شده در یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلم شکست

دیدی دلم شکست!

 

 دیدی چینی اصل قلب خویش

سپردم به دستهای خواهشت

دیدی بی حواس!

پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست
دیدی کوهکن!

دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت

دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت

کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت

آسمان غم ابر ناله گرفت

دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست

دیدی دلم شکست

بی وفا!

بیهوده مکوش دلریزه های مرا جمع آوری کنی

مرا با دروغ های خود باز راضی کنی

که از چهره ام رفع دل آزاری کنی

با اعتمادم بازی کنی

دیدی دیوار صوتی هفت شهر عشق با ناله غم شکت

دیدی دلم شکست!


دیدی.....نفهمیدی

عشق دلباختگیست

برای دلبر سوختگیست

با رنج و غم آمیختگیست

و در آخر با مرگ در آویختگیست


دیدی صیاد

دیدی کبوتر جلد بام تو در گوشه قفس بال و پرش شکست

دیدی؟.......نه ندیدی

باور نمی کنم

چون هرگز راز دل نگفتمت

با دیده غمین فقط نگریستمت

شاید در سوگواری وفا گریستمت

من دگر آن عاشق همیشه نیستمت


دیدی چه بی صدا دلم شکست!

دیدی حدیث عشق و جنونت فسانه بود

دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود

دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود

و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود

+ نوشته شده در جمعه 21 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


روزهای کودکی

روزهای کودکی :

روزهایی که همبازی سنجاقک‌ها بودم و همکلام ماهی‌های قرمز حوض،  

روزهایی که هنوز حسرت ، جایگزین نشاط نبود و کینه برایم  واژه‌ای غریب بود. 

 روزهایی که عشق معنای بهتری داشت. 

یادش بخیر.....

 

+ نوشته شده در دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


آدم های ساده

.:.آدمهای ساده را دوست دارم.:.

 

همان ها که بدی هیچ کس را باور

ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند.

آدمهای ساده را

باید مثل یک تابلوی نقاشی

ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است.

بسکه هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوءاستفاده می کند یا

زمینشان میزند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.

بوی ناب

“آدم” می دهند”

+ نوشته شده در یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


سفر کردم …

 نشو با من غریبه مثل نامهربونا

 

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندنیه بی بال وپرم کرد
نرفت ازیاد من عشق،سفرعاشق ترم کرد

 

هنوز پیش مرگتم من
بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم اینو از من نگیری

 

دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مثل نا مهربونا
بلاگردون چشمات زمین و آسمونها

 

میخوام برگردم اما میترسم
میترسم بگی حرفی نداری
،میترسم بگی عشقی نمونده
میترسم بری تنهام بزاری

 

تو رو دیدم تو بارون دل دریا تو بودی
تو موج سبزه سبزه تن صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت تو مهتاب شبونه
مگه میشه نخوندت تو شعر عاشقونه

 

+ نوشته شده در یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


برای لحظه ها...

 

 اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
 اگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود

 اگر ذهن آیینه خالی نبود
 اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود

 اگر گوش سنگین این کوچه‌ها
 فقط یک نفس می‌توانست
 طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد

 اگر آسمان می‌توانست ، یکریز
 شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد

 اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
 از این کوچه ها آب و جارو نمی‌کرد
 اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می‌کرد
 اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز می‌کرد

 و می‌شد به رسم امانت
 گلی را به دست زمین بسپریم
 و از آسمان پس بگیریم

 اگر خاک کافر نبود
 و روی حقیقت نمی‌ریخت

 اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد
 اگر کوها کر نبودند
 اگر آبها تر نبودند
 اگر باد می‌ایستاد
 اگر حرفهای دلم بی اگر بود
 اگر فرصت چشم من بیشتر بود
 اگر می‌توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم

 تو را می‌توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم...

 

دیدین بعضی وقت ها دلتون می خواد اون کسی رو که دوست دارین پیش تون باشه ولی نیست رو از رویاتون بیرون بکشین و تو واقعیت تو چشم هاش نگاه کنین و با تموم وجود بگین دوستت دارم...        

ولی هیچ وقت این امکان واسه هیچ کس پیش نمی آد...

آی شماهایی که همیشه و هر لحظه که بخواین می تونین این کار رو کنید، نذارین روزی برسه که حسرت اش رو بخورین...

حتی یک لحظه رو هم از دست ندین!!!

همیشه شاد باشین...

+ نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلم گرفته...

آدمی تا زنده است باید به فریادش رسید...

ور نه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود...!!!

 

دلم گرفته ، از همه چی...

از هر چیزی که خدا خواسته و نخواسته...

از تموم اتفاق ها...

به خدا خستم ، چرا هیچ کس نمی فهمه ؟!!! نمی دونم !!!

کاش میگذاشتن برم جنوب...

کاش می فهمیدن چقدر نیاز دارم به تنهایی ، به آرامش ، به یک خلوت که فقط من باشم و خدام...

کاش می فهمیدن بغض داره خفه ام می کنه ولی حتی نمیذارم اشکم بریزه...

ای کاش روزگار فقط یک کم ، فقط یک کم باهامون مهربون تر بود...

اه...!!!

بسه...

حتی از شکایت کردن هم خسته شدم...

خدا...!!!

کجایی ؟

باور کن ما هم بنده توییم...

+ نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |