بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

فرار

نه از خودم فرار کرده ام

نه از شما

 

به جستجوی کسی رفته ام که

"مثل هیچ کس نیست"


نگران نباشید

 

یا با او
 
باز میگردم
 

یا او
 
بازم میگرداند
 
تا مثل شما زندگی کنم
 

ببخشید این روز ها سرم خیلی شلوغه

اما دوستانم رو فراموش نکردم

دوستتون دارم

 

+ نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلــــــم…

فرقـے نمـے کند !!

 

بگویم و بدانـے …!

 

یا

 

نگویم و بدانـے..!

 

فاصله دورت نمی کند …!!!

 

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!

 

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

 

دلــــــــــــــم…..!!!

 

+ نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


چه سود؟

 

بی خبر از حال هم بودن چه سود؟

 

بر مزار با سوز نالیدن چه سود ؟

 

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

 

ورنه بر سنگ مزارم اب پاشیدن چه سود؟

 

گر نرفتی خانه اش تا زنده بود

 

خانه صاحب عزا را خوابیدن چه سود؟

 

گر نپرسی حال من تا زنده ام

 

گریه و زاری و نالیدن چه سود؟

 

زنده را در زندگی قدرش بدان

 

لباس مشکی را برای مرده پوشیدن چه سود؟

 

گر نکردی یاد من تا زنده ام

 

سنگ مرمر روی قبرم گذاشتن چه سود؟

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سلام امام مهربان

می شود دل به امید تو تمنا نکند

 

روح برگشته به ایوان تو غوغا نکند

 

بعد چندی که میسر نشده دیدارت

 

چشم در صحن تو و سیر تماشا نکند . . .

 

دل نوشته:

زمستون، فصل محبوب من

نمیدونم چرا این فصل رو دوست دارم

.

.

ای امام مهربان

چقدر این روز ها دلم هوای حرم ات رو کرده

این همسایه گناهکار رو بطلب

 

ببار ببار ببار

برف زیبا

 

تا من با گلوله های برفی دردهای مردم را نشانه بگیرم

تا به من و دیگران سرایت نکنند!

 

ببار ببار ببار

برف سپید

 

تا غبار آلودگی ها از چهره ی کوچه های شهر رخت ببندند!

 

ببار ببار ببار

برف نازنین

 

تا زندگی دوباره سبز شود!

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خاص ترین لحظه دنیا

 

امروز بهانه ای شد

 برای یکی از زیباترن روزهای خدا

امروز

12/12/2012

ساعت 12:12:12

خاص ترین روز و لحظه دنیاست

که تا 26000 سال بعد تکرار نخواد شد

پس بهترین ها رو برای بهترین ها آرزو کنیم

 

امروز مثل 8/8/1388 خودمون هست

که مصادف شد با تولد هشتمن اختر پاک خدا

علی بن موسی الرضا

هیچ وقت اون روز عزیز رو یادم نمیره

 

و چه زیباست که عمر آدمی هم زمان باشه

با دو لحظه و روز خاص که این فقط

سعادت و لطف خداست

خدایا شکر

 

و امید که این روزها بهانه ای باشه برای

قدر دانستن بهترین لحظه های عمر مون

که شاید دیگر تکرار نخواهد شد

 

امروز برای همه دوستانم چه اون هایی که منو فرامش

کرده اند و چه اون هایی که هیچ وقت منو تنها نذاشند

بهترین لحظه ها و روزها رو آرزو می کنم 

امید که همیشه لبخند بزنید و سلامت باشید

و از لحظه لحظه عمر پاکتان لذت ببرید

التماس دعا

 چه دعایی کنمت بهتر از این که:

خندات از ته دل

گریه ات از سر شوق

  

+ نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدایا چنان کن...

 

خدایا چنان کن تو پایان کار

 


تو خشنودی باشی و ما رستگار

 

خدایا چنان کن که اطاعت پـــــدر و مادر را ،

در دیده من از بستر خواب دلپذیرتر بنمایان

و رنجی را که به خاطرشان میبرم در کام من از شربت گوارا به کام تشنگان گواراتر گردان..

و همواره هوس و خاطر خود را در راه رضایشان فدا کنم....



خدایا چنان کن که حقشان همیشه در چشم من عـــــظیم جلوه کند هرچه هم کوچک باشد ؛ و

نیکویی هایشان در نظرم بســـــیار بشمار آید هر چند که این نیکویی ها چنـــدان زیاد نباشد....

 

خدایا خوی و اخلاق مرا در کنارشان نرم ساز

و قلب مرا از عطوفتشان انباشته دار

و توفیقم عنایت کن که در طول عمر با آنان مدارا و مــهربانی روا دارم......



خدایا پدر و مادرم را آنچنان که مرا از کودکی به بزرگی رسانیده اند و نگاهم داشته اند و از آسیب و

حوادث دورم گرفته اند ؛ حفظشان کن و از آسیب حوادث به دورشان دار.....

 

ای خدای من ،

اگر پدر و مادرم در حقم ستم روا داشتند و اگر با گفتار و رفتارشان قلب مرا شکسته اند و اگر..

خدایا گواه باش که من حلالشان کردم..

خدایا پدرومادرم هرچه کردند نیکو کردند ،

خدایا پدرومادرم آنقدر درباره من احسان و محبت به کار برده اند

که من در برابرشان شرمسارم و من کوچکتر از آنم که به قصاص کارشان برخیزم

یا به مجازات و مکافاتشان بپردازم...



(( قسمتی از دعای 24 صحیفه سجادیه ))

 

+ نوشته شده در جمعه 17 آذر 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلتنگت شده ام...

 

آدم خوب قصه های من!!

 

دلتنگت شده ام، حجمش را میخواهی؟؟؟

 

خدا را تصور کن…

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:دلتنگت, ساعت توسط masoud |


گاهی...

 

 

گاهی برو . گاهی بمان . گاهی بخند

 گاهی گریه کن . گاهی حرف بزن . گاهی فریاد بزن

گاهی قدم بزن . گاهی سکوت کن . گاهی رها شو

 

... ...

 

گاهی ببخش . گاهی یاد بگیر . گاهی سفر کن

گاهی اعتماد کن . گاهی بازی کن . گاهی فراموش کن

 گاهی زندگی کن . گاهی باور کن

 

 ... ...

 

 گاهی بزرگ باش . گاهی کوچک باش

 گاهی چتر باش . گاهی باران باش

 گاهی شب باش . گاهی مرد باش

 

... ...

 

گاهی فرشته باش . گاهی سیلی بزن

 گاهی مرگ . گاهی زندگی

 گاهی سوال . گاهی جواب

 

 ... ...

 

 گاهی دریا . گاهی برکه

 گاهی همه چیز. گاهی هیچ چیز

اما همیشه . همیشه انسان باش....!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:گاهی,گاهی بخند,گاهی ببخش,گاهی مرد باش, ساعت توسط masoud |


مرا حوصله ای نیست...

 

 

برای گفتن من شعر هم به گل مانده

 


نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده

 


صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا

 


به پیش درد عظیم دلم خجل مانده

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:مرا حوصله ای نیست,شعر, ساعت توسط masoud |


از دل تــا قــلــم

آنقدر به تکرار خطی خطی گناهانم ادامه میدهم که ...
خدا من! ..
هر چه مهربان تر میشوی من گستاخ تر میشوم؛
هر میبخشی بیشتر پُر رویی میکنم ..
هر چه از من میگذری بیشتر حریص میشوم ..
به امید لطف و کرمت! به امید بخشش و خوبی ات ..

آری! به وسعت تمام مهربانی ات خطاکارم!
.
.
.
آن وقت نوبت من که میشود ... ای وای من ...

با دست میشمارم مبادا بیشتر از 3 مرتبه در نمازم تسبیحات اربعه بگویم؛
مبادا بیشتر از چهل روز نذرم را ادا کنم ..
مبادا بیشتر از آنی که باید از من راضی و خشنود باشی ...

جای همه ی آن شکر و سپاس گزاری که تو راهش را نشان دادی و من نکرده ام
نشسته ام پولش را حساب کرده ام .. که چه بشود ..؟
تازه آن را هم میشمارم که فلان تعداد گرسنه را اطعام ...

شرمت باد .. و اکنون میدانم .. میدانم که تو را یاد نکردم جز در سخـــتی
یـاد نکردم جز در مشـکل ... جز در ناخـوشی

و همانگونه که تو گفتی بعد از آن همه بخشش و مهربانی " انسان " دوباره کُفر میورزد ...

این پست تعنه ای باشه اول برای خودم...
 

+ نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:دل,گناه,خطاکار, ساعت توسط masoud |


نبودن هایم را ببخشید...

 

 

ای همه آشنایان

 

این حوالی نبودن هایم را ببخشید ،

 

رفته بودم خستگی هایم را بخوابم ،

 

نشد، نمی شود هم ...

 

دست های دلم اندکی خسته اند ....

 

+ نوشته شده در جمعه 12 آبان 1391برچسب:نبودن هایم را ببخشید,, ساعت توسط masoud |


باران پاییزی

 

امروز توی شهرمون اولین بارون پاییزی اومد

 

آخ که چقدر دلم هوای این بارون رو کرده بود

 

خدا رو شکر

 

 

بـــــاران غم پاییز است

 

بــــاران نم اشک چشمه ی پاییز است

 

این سیل که میبینی روان است به هر سوی

 

اشـــــک غـــم عشق دل دیوانــــــــه ی پاییز است

 

+ نوشته شده در شنبه 22 مهر 1391برچسب:باران,پاییز,بارون, ساعت توسط masoud |


امروز هم گذشت...فردا نیز...

 

امروز هم گذشت فردا نیز می گذرد...

نمیدانم ولی زندگی معنایی ندارد...

چرا به خدا نزدیک نمیشم...

چرا دور تر دورتر میشیم...

پس ارباب من چی؟

میدونم نوکر خوبی نبودم...

میدونم نمک خوردم نمکدون شکوندم...

میدونم میدونید چی تو دلمه...

میدونم میدونید چقدر دوستون دارم...

نشه دستم رها کنیداااا...

شیطونی کردم ... داد و بی داد کردم نشنیده بگیرید...

دستم همیشه به سوی شما بلنده...

شما که غریبه و آشنا براتون فرق نداره...

ما رو به حساب غریبه ها برس...

چون میدونم اونا رو بیشتر از من تحویل میگیرید...

الهی ...روزهای زندگیم را بدون اهل بیت نگذرونم...

همیشه یاد اوری کن ...

یاد خدا آرامش دهنده قلب هاست...

شکر...

+ نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلم گرفته

دلم گرفته است

 به ایوان میروم انگشتانم را

بر پوست کشیده ی شب میکشم

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردنی است

:::::::::::::::::::::::::::::::


خودت را در آغوش بگیر و بخــــــــواب !

هیچ کس آشفتگی ات را شانـــــه نخواهد زد !

این جمع پر از تنــــهاییست…

:::::::::::::::::::::::::::::::
 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دیگــــر هیچ چیز مهم نیست

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد…

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست…

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش”

 

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،

آهای جماعت…

میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟

شما دقیقا چه رنگی هستید؟! 

:::::::::::::::::::::

 دست به صورتم نزن !

می ترسم بیفتد . . .

نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد . . .

سیل اشک هایم تو را با خود ببرد . . .

و باز من بمانم و تنهایی . . .

:::::::::::::::::::::

چـه کـــرده ای بــا مــن . . . !!؟

کـه ایـن روزهـــا ،

تــــو را

فـقــط بـه انـدازه ی

یـک اشتبــاه مـی شنـاسـم . . . !!

:::::::::::::::::::::

به من قول بده

که در تمام سالهای باقی مانده تا ابد

مواظب خودت باشی...

شاید من نباشم که یادآوری اتــ کنم!!!

 

+ نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


کی اشکاتو پاک می کنه

 

 

کی اشکاتو پاک میکنه

شبها که غصه داری

دست رو موهات کی میکشه

وقتی منو نداری؟ 

 

شونه کی مرهم هق هقت میشه دوباره

از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره

برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته؟

از جلو پات جمع میکنه برگهای زرد و خسته؟

کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا

تا خنده رو لبات بیاد

شب برسه به فردا

 

کی از سرود بارون

قصه برات میسازه

از عاشقی میخونه

وقتی که راه درازه

 

کی از ستاره بارون

چشماشو هم میذاره

نکنه ستاره یی بیاد

یاد تو رو نیاره

           ابی

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


برای دوستان خوبم

 

 سلام به روی ماه همه دوستان خوبم

اونایی که به معنای واقعی کلمه یه دوست مهربان و با محبت هستن

راستش این قدر در پاسخ به محبت های شما (نظرات شما)

دیر اقدام کردم که دیگر شرمنده ام بگم من مرا ببخشید

اما بازم به رسم ادب می گویم به بزرگی و مهربانی خود

بابت تاخیر در پاسخ به محبت شما مرا ببخشید

 

از دوستان خوبم از وبلاگ های

  آیه ی تاریکی -- محصولات بهداشتی و آرایشی با منشأ‌ گیاهی

یاشاسین ایران یاشاسین آذربایجان -- ياس بهاري -- همراز

یه دختر کرمونی -- بهونه ها -- حس پنهان -- پلاک عشق

سکوتی به وسعت دلتنگی -- شاپرک سرخ -- طلوع یك عشق

 ♥ پرواز پروانه خیال من

و بقیه دوستانی که از قلم انداخته ام 

 بخاطر همه محبت ها و خوبی هایشان بسیار سپاس گذارم

برای همه شما دوستانم بهترین ها رو آرزو دارم

و امیدوارم همیشه سلامت باشید

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دقت کردی!

 

 

دقت کردین

 

 

هیچکس به سکوت آدم نمیرسه

 

 

همه منتظرن

 

 

به فریاد آدم برسن؟

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


هی فلانی


در دنیا زندگی کن بی‌آنکه جزئی از آن باشی

همچون نیلوفری باش در آب

زندگی در آب بدون تماس با آب!

زندگی به موسیقی نزدیکتر است تا به ریاضیات

ریاضیات وابسته به ذهن‌اند

و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می‌کند

زندگی؛ سخت ساده است

خطرکن

وارد بازی شو

چه چیز از دست می‌دهی ؟

با دست های تهی آمده‌ایم

و با دست‌های تهی خواهیم رفت

نه، چیزی نیست که از دست بدهیم

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده‌اند

تا سرزنده باشیم

تا ترانه‌ای زیبا بخوانیم

و فرصت به پایان خواهد رسید

آری؛ اینگونه است که هر لحظه غنیمتی است !

مرگ؛ تنها برای کسانی زیباست که،

زیبا زندگی کرده‌اند!

از زندگی نهراسیده‌اند

شهامت زندگی‌کردن را داشته‌اند

کسانی که عشق ورزیده‌اند

دست افشانده‌اند

و زندگی را جشن گرفته‌اند

پس؛

هر لحظه را به گونه‌ای زندگی کن

که گویی واپسین لحظهاست

و کسی چه می‌داند ؟

شاید آخرین لحظه باشد!!!

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


زندگی

 

زندگی کوتاهتر ازآن است که به خصومت بگذرد

 


و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند

 


آنچه از روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند

 


و آنچه از دست برود باگریه جبران نمی شود

 


فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


بچگی

 

بچه بودم بادبادکای رنگی

 

دلخوشی هر روز و هر شبم بود

 

خبر نداشتم از دل آدما

 

چه بی بهونه خنده رو لبم بود

 

کاری به جز الک دولک نداشتم

 

بچه بودم به هیچی شک نداشتم

 

بچه بودم غصه وبالم نبود

 

هیچکی حریف شورو حالم نبود

 

بچه که بودم آسمون آبی بود

 

حتی شبای ابری مهتابی بود

 

بچگیا بچگیا تموم شد

 

خاطره های خوش رو دست من مرد

 

تا اومدم چیزی ازش بفهمم

 

جوونی اومد اونو با خودش برد...

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل شکسته

 

هرکـس به طریقی دل ما میشکند

 

بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند

 

بیگانه اگر میشکند حرفی نیست

 

من در عجبم دوست چرا میشکند

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


بوی تلخ رفتن تو

بوی تلخ رفتن تو


از تمام شهر،


از تمام کوچه پس کوچه ها و خیابان ها،


از تمام پنجره ها،


دارد راهی خانه می شود....


پنجره ها را ببند..


به باد بگو نوزد..


می خواهم عطر وجودت را در این شهر،


در این کوچه ها و خیابان ها،


در این خانه،


در تنم،


محبوس کنم.....

 

بگذار این شهر،


این کوچه ها و خیابان ها،


این خانه،


این پنجره،

در طپش همیشگی دلتنگی هایم


با من همصدا شوند،


دم رفتنت.........

 

از طرف دوست خوبم از وبلاگ آیه ی تاریکی

+ نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدایا دستم بگیر

 

پنـــــــــاه بی پنــــــــــاهان  

 

 خدایا نگویم دستم بگیر دانم گرفته ای زعنایت رها مکن....

 

 

 

ای پناهنده دلهای بی قرار، امشب خسته از پوچی های دنیا ،

خسته از سنگینی بار گناهان ،درمانده از دست نفس سرکش و

طغیانگر، به سوی تو آمـــــــــــــدم.

 

مهربانترین مهربانان، نفس کشیدن در این هوای آلوده برایم

دشوار گشــــــــــــــته

 

تشنه ام، تشنه آبی زلال از سرچشمه حقیقت

سرگردانم، سرگردان ولی آکنده از عشق تو

به سوی تو آمدم ، پناهم بـــــــــــــده

 

دنیا با تمام رنگ های دروغین ، با تمام پوچی و بی ارزشی اش

، با تمام خدعه ها و مکرهای شیاطین مرا اسیر خود کرده ،

زنجیرهایش بر پاهای نا توانم رمق حرکت را از من گرفته، به

سوی تو آمدم ، نجاتم بــــــــــــــــده

 

مرداب گناه مرا در خود فرو برده دست و پازدنم مرا بیشتر غرق

کرده ، به سوی تو آمدم، دستم را بگیــــــــــــــر.

 

+ نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سئوالی نیست؟

شوق پريدن بود امّا حسّ و حالي نيست
حالي براي هيچ نقل ‌‌و انتقالي نيست

 

اين‌جا زمين خوب است يا بد سهم ما اين است
سهمي كه در بود و نبود آن خيالي نيست

 

پرواز در قانون ما از غير ممكن ‌هاست
از آن محالاتي كه در آن احتمالي نيست

 

جز درد نان و آب اندوهي نمي‌ماند
جز دوري از فردايمان ديگر ملالي نيست

 

***

شاعر نگاهي كرد و در مصراع آخر گفت:
اين هم كمي از حرف‌هاي من، سؤالي نيست؟

 

محسن خليلي

+ نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


اگر به خانه من آمدی ....

اگر به خانه من امدی

 

برای من ای مهربان

 

چراغ بیاور

 

و یک دریچه که از آن

 

به ازدحام کوچه خوشبختی بنگرم ...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سادگی

 

گنجشک میخندید به این که چرا هر روز

 

 

بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم..

 

 

من میگریستم به این که حتی او هم

 

 

محبتم را از سادگیم میپندارد...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دورم دور


من دورتر از این حاشیه ها خواهم ماند و

خواهم دید

انهدام چشم هایی که انتظار می کشند را

و دورتر خواهم ماند و

خواهم خواند

آواز سازهای بی کوک بی وجدان را.

 

در سرزمین سکوتی خواهم ماند

که شب از طلوع می ترسد

و طلوع از واهمه شب می میرد

 

دورتر از دورم حالا

از همه بغض هایی که مانند تاول ها چرکینند

و از انزجار درد می کشند

 

دورم دورِ دور از ته مانده های احساس های تو خالی

و غزل های بی ردیف زندگی

دورم ، دور دور

 

از حس تو خالی کوچه های عبور

و در تنگنای خودم می مانم

اما دور دور دور
 

* سیمین پاشا *


برگرفته از : harfhayesadeh.blogsky.com

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سال روز...

 

 

امروز یک سال بزرگتر عاقل تر، فهمیده تر و با تجربه تر شدم

 

خدایا ممنونم برای همه این سال هایی که گذشت

 

ممنون که با من بودی در خوشی ها و سختی ها

 

خدایا باز هم عمری بده تا بندگیت کنم

 

اگه شایسته آن باشم

 

این وبلاگ هم یک ساله شد...

+ نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


روزها مي گذرد... مي آيد

Click to view full size image

 

روزها مي گذرد لحظه ها از پي هم مي تازند

و گذشت ايام ، چون چروکي است که بر چهره من مي ماند

روزها مي گذرند ، که سکوتي ممتد ، بر لبم مي رقصد

قصه هايي که زدل مي آيند ، زير سنگيني اين بار سکوت

بي صدا مي ميرند

 

روز ها مي گذرند، که به خود مي گويم

گر کسي آمد و برداشت زلبم مهر سکوت

گر کسي آمد و گفت قطعه شعري بسرود

گر کسي امد و از راه صفا ، دل ما را بربود

حرفها خواهم زد ، شعر ها خواهم خواند

بهر هر خلق جهان ، قصه اي خواهم ساخت

 

روزها مي گذرند، که به خود مي گوييم

گر کسي آمد و بر زخم دلم ، مرحمي تازه گذاشت

گر کسي آمد و بر روي دلم ، طرحي از خنده گذاشت

گر کسي آمد و در خاطر من ، نقشي از خود انداخت

صد زبان باز کنم

قصه ها ساز کنم

گره از ابروي هر غم زده اي در جهان باز کنم باز کنم

من به خود مي گويم

اگر آمد آن شخص !!!!!!!!!!

من به او خواهم گفت ، آنچه در محبس دل زندانيست

من به او خواهم گفت ، تا ابد در دل من مهمانيست

ولي افسوس و دريغ

آمدي نقشي زخود در سرم افکندي

دل ربودي و به زير قدمت افکندي

ديده دريا کردي

عقل شيدا کردي

طرح جاويد سکوت ، تو به جاي لبخند ، بر لبم افکندي

دل به اميد دوا آمده بود

به جفا درد بر آن زخم کهنه افکندي

 

روزها مي آيد

لحظه ها از پي هم مي تازند

من به خود مي گويم

مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب

من نيستم

آنکه بايد مي بود ، آنکه بايد باشم...

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


لحظه ها...

روزها میگذرد لحظه ها طولانی است

ساعت محنت ما چه بسا طولانی است

روزها میگذرد این افق نا پیدا ست

 

صخره ها می خندند ،بخت ما بی فرداست

ما کجاییم کجا؟ما چراییم چرا؟

این افق تاریک است صبح امید کجاست

 

ساکت و خاموش است قرص خورشید کجاست

شایدم برگردد این زمین یکباره

بی جهت پرسه زند دور خود بیچاره

 

این زمین می داند که جهان را نوری است

می د مَــد از مغرب چه دم پر شوری است

می رسد شمس دگر، آفتاب و مهتاب

 

بر زمین می افتند پیش پای اَرباب

خرم از وصلت یار آسمان است و زمین

چشمه هایی شیرین خمره هایی رنگین

 

پس چرا بی فرداست؟ پس چرا دل تنهاست؟

آهــم از بی چیزیست دردم از نا چیزیست

روزهای زیبا ، توشه ای ما را نیست

 

ما فقیریم فقیر ما حقیریم حقیر

کوله باری زگناه دست و پا در زنجیر

پس کجاییم کجا ؟ما چراییم چرا؟

 

اسم مارا بنویس در کتابش ، دنیـا

نشود خط بخوریم از خطابش، دنیـا

ما بدیم اما دل پاره ای خونین است

 

که ز معجون حسین(ع)پیکرش رنگین است

اشک و شیر مادر بر تنم مرهم بود

آنزمان چشمانم روز و شب برهم بود

 

 

ای همه چیز تویی ما همه ناچیزیم

با چه رویی به رهـت مشک و عنبر سوزیم

آنزمان می آیی گوشه ای می مانیم

 

چون خسی در طوفان به رهی میرانیم

شاید آخر نفسی زریاحت گیریم

شاید آخرجایی زپناهت گیریم

 

ما کجا ییم کجا؟ ما چراییم چرا؟

یک ره نورانی درد لـم میبینم

این سیاهی زتنم بعــد از این می چینم

 

ساعتی هست هنوز میروم بهر نجات

میروم تا کاری بکــنم، بهر حیات

لحظه ها کوتاه و کار ما بسیار است

این معـما زکجاست؟ رحمتی در کار است

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


بی خیالی

بی خیالی هایمان

 

دوباره کار دستمان داد!

 

بی خیال هم شدیم

 

چیزی که هیچوقت خیال نمی کردیم...

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


قربونت برم خدا...

 

 چه دعایی کنمت بهتر از این که

 

 

خدا پنجره باز اتاقت باشد

 

 

 

خداوند بی نهایت است:

 

اما"به قدر نیاز تو"فرود می آید.

 

"به قدر آرزوی تو "گسترده می شود

 

و "به قدر ایمان تو"کارگشاست

 

+ نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:خدا, ساعت توسط masoud |


فقط کمی بی حوصله ام!

 
 
 
فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش آمده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
 
 
+ نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


حسرت لحظه ها

 

عمرم به تلخی تلخی ها گذشت

پیر شد دلم ، به سردی ایام شکست.

در فکر آرزوهای فردا سیر کردم

لحظه ها را فدای باورهای ساده ام  کردم

فردا از راه رسید و در حسرت دیروز نشستم

کی آمد و کی رفت؟

مقصود نیافتم!

غم دوستان ، خنده ی ایام دیدم

عمرم بگذشت و به آخر رسید کارم

عجبم نیست که افسوس به کامم آمد

گردش ایام دیدم و کس نیامد به دیدارم

با وحشت تنهایی زندگی کردم

روزها به سر آمد و شب ها ناله کردم

باز هم با تنهایی و احساس سر کردم ، زندگی کردم

کوه ها را می دیدم و خورشیدی درنیامد بهر دیدارم

احساس داشتم و کسی نداشت خبر از پنهانم

از خاطره ها لب ریز شدم ، ساختم تجربه را

یاد ایام کردم ، باختم ثانیه را

قصه ی من کوتاه شد ، غصه ام نا کوتاه بود

قصه را چه گنه ، ایام ما تلخ بود

سربرگ نوشته هایم به پایان رسید و به راه نشدم

بختم تاریک بود و زندگی به کامم نشد

من  که رسیدم همه جا تاریک بود

شب را چه گناهی ، آنجا که رسیدم ماه نبود

خاطره ها همگی رنگ سیاهی دیدند

آخرین دم ، فردا را به شب وام دادند

آن شب  تمام شد و خاطره ها را دیگر ندیدم

خاطره ها  هنوزم زنده بودند!

من همراه شب رفته بودم...

+ نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


فراموشت نمی کنم

 
تو را هرگز فراموش نخواهم کرد
 
 
تو در سطر سطر نوشته هایم
 
 
در قلبم
 
 
میان آشفتگیها و آرامش ذهنم
 
 
لابه لای لحظه های تلخ و شیرینم
 
 
همیشه و همه جا جریان داری....
 
 
تا ابد....
 
 

 

+ نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


اگر بال داشتم ...

هر بار که خواستم از این قفس پرواز کنم

گوشه ای از پرم به دیوار های این قفس گیر کرد

تقلاهایم بی فایده بود جز آنکه زخمی تر از پیش شدم و خونین تر از قبل

اوج پروازم تا سقف این قفس هست

آنقدر دست و پا زدم که و تقلا کردم تا از این قفس بپرم

که دیگر رمقی برایم باقی نمانده به پرهای خونینم نظاره می کنم

که چگونه بر کف قفس پراکنده شده اند

عزیزی گفت بی بال و پر پریدنم آرزوست ، آری آرزوست ،

آرزوی ماورای این دنیا ، که اگر در این دنیاست جلد آنجا نیستم

من جلد همین قفسم

از پریدن خسته ام

از گریه کردن گریزان

ولی باز من هنوز هستم

پس بی تقلا در حسرت پرواز در کف این قفس

در کنار جوی خونین بالهایم می نشینم

و گذر عمر را می بینم ...

که با شما بودن به من آموخت صبر را

+ نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل من غصه چرا؟!

دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خیال

 
 شاید خیال بود
 
  
یا رویایی نا تمام
 
  
مثل هیاهویی دور ...
 
  
مثل مه بودی
 
  
خواستم نزدیک تر شوم
 
  
هر دو گم شدیم...
 
  
فرصت نشد ببینمت
  
 
بخوانمت
 
  
به نام..یا چیزی شبیه "جانم"
 
  
مهلت امان نداد...
 
  
نشد دلم...
 
  
نشد که ببویمت...
 
 
 
فرصت نشد...
 
  
نشد ببوسمت...

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


گله ای نیست...


از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست

گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز این دست، مرا مشغله ای نیست

دیری است که از خانه خرابان جهانم

بر سقف فرو ریخته ام، چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

هر چند که تا خانه ی تو فاصله ای نیست

بگذشته ام از خویش، ولی از تو گذشتن

مرزی است که مشکل تر از آن، مرحله ای نیست

سرگشته ترین کشتی دریای زمانم

می کوچم و در رهگذرم، اسکله ای نیست

من سلسله جنبانِ دلِ عاشق خویشم

بر زندگیم،سایه ای از سلسله ای نیست

یخ بسته زمستانِ زمان، در دل بهمن

رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست

+ نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


آرزوهایم برای تو

 

پشت هر کوه بلند

 

سبزه زاریست پر از یاد خدا

 

و در آن باغ کسی می خواند

 

که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...

 

آرزو دارم: خورشید، رهایت نکند

 

غم، صدایت نکند

 

ظلمت شام، سیاهت نکند

 

و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست

 

حضرت دوست جدایت نکند...

 

+ نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


تا به کی

 

تا کجای زندگی باید زدلتنگی نوشت!

 

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت،

 

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد،

 

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد،

 

بهر دیدار”محبت”تا به کی در انتظار؟؟

 

آری ….!

 

عشق”تنها”تنها  سهم مرغ عشق نیست،

 

می توان عاشق شد و گنجشک زیست.....

 

+ نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


پهلوان ...

 

 

گفته ام  خدا ...

دلی برایم بسازد ...

تمامش شیشه ای

همین که ...

تا  تهِ  توی ِ  آن  معلوم باشد ...

عشق  است

گور ِ پدر ِ شکسته شدن

اگر عشق  "  دَ ل ی ل  "  نمی خواهد  ...

به خاطر این است که ...

عاشق  "  دِ ل ِ یَ ل "  دارد  و ...

پهلوان ...

از  شکست   نمی هراسد.

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل کندن

دل کندن از این سال برام خیلی سخته کلی خاطره های تلخ و شیرین ازش دارم

می دونم که زندگی برای همه تلخ و شیرین زیادی داره

اما امیدوارم سال آینده برای همه شیرینی زندگی بچربه به تلخیش

اصلا تلخی ای نباشه فقط روز های خوب باشه

راستی انگا نه انگار که هشت روز دیگه ب ه ا ر ه الان مشهد داره برف میاد

خیلی زیباست همه جا سفید شده

مشهد چند سالی هست که خیلی کم برف میاد

امشب همه رو غافلگیر و خوشحال کرد

دلاتون سفید مثل برف

خوش باشید

+ نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


شكنجه می كند مرا

 

           در خزر چشمانم غرق شو, 

                                       دلم جغرافیای بدی نیست

  


 

شكنجه می كند مرا ، هوای پستِ پرغبار

نشسته ام در این خزان ، كجاست خانه ی بهار؟

نه خواستم آن بهشت را ، كه وعده می كنی مدام

نه خواستم به این عتاب ، ز من در آوری دمار

می شكند به هر زمان ، بغض ِغمی كه در گلوست

ز رنگِ روی مردم و ز رنج های بیشمار

قرار شد خم نشود ، ز غصه ابروی كسی

فغان! كمر شكسته ایم ، چو برده گانِ روزگار

به هر دمی زنده شوم ، به هر نفس روم ز هوش

مرگ نه می كشد مرا ، نه می دهد راه فرار

نه جای می دهد زمین ، نه می رسم به آسمان

از این وجود برزخی ! كجا بر آورم هوار؟


شاعر : محمد قدیمی

+ نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


آخر

 

 من رسیدم رو به آخر   

   

                     تو بیا طلوع من باش

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


چه زود گذشت...

 

12 روز دیگه در انتظار 12 ماه


 


خدایا سلام....

امسال چه زود گذشت....

خیلی زود....

 

با همه ی خنده ها و گریه هایش....

شادی ها و غم هایش....

 

نمی دونم چقدر اونطور که باید هممون بندگیت را کرده ایم....

یا نکرده ایم؟....

آنها که بندگیت را کرده اند خوش بحالشان....

و ما که کمی با غفلت و بازیگوشی امسال را نیز مثل سال های

قبل سپری کرده ایم دستمان را بگیر تا در سالی که می آید

بتوانیم رضایتت را جلب کنیم....

 

خدایا....

کمکمان کن....

تا به خاطر تو و برای تو زندگی کنیم....

هدفمان تو باشی ....

و مقصدمان کسی جز تو نباشد....

 

بار الها....

چه دل تنگیم برای سالی که گذشت....

که بی دقت از دقیقه ها که می گذشت آن را گذراندیم....

آن که گذشت....

و فقط در خاطرهاست باید تجربه شود....

 

کمکمان کن سالی با برکت و با عاقبتی خیر را آغاز کنیم....

و دستمان را بگیر که تو  تنها دست گیرنده و نجات دهنده ای....

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


در انتظار...

یه روزی ، یه جایی ، یه کسی ، یه چیزی ،
 
صبر داشته باش! صبر داشته باش!!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گناه

متاسفانه جدیدا تو لوکس بلاگ چیزای رو می بینم

که خیلی تاسف می خورم

اشاره مستقیم نمی کنم چون شاید تبلیغ بشه و عده ای رو کنجکاو کنه

که این گناهه و من نمی خوام تو گناه دیگران سهمی داشته باشم

می خوام بگم وقتی گناه می گنیم حداقل پای دیگران رو وسط نکشیم

چرا که این گناه غذابش سنگین تر از اینه که فقط خودت به تنهایی گناه کنی

اینو واسه اونایی گفتم که روزها حیا رو کنار گذاشتن

و آزادانه فعالیت های غیر اخلاقی می کنند

دوستای گلم خیلی دوستون دارم برادرانه می کنم

با گناه اونا شریک نشین و از اون ها دوری کنید

حتی اگه امکان داره به اون دسته از افراد هشدار بدین

و به اونا بشارت بدین که رو جذایی هم هست

به امید روز های پاک

+ نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1386برچسب:, ساعت توسط masoud |


وقتی تو گریه می کنی

وقتی تو گریه می کنی ثانیه شعله ور می شه

 

گُر می گیره بال نسیم گل خونه خاکستر می شه

 

وقتی تو گریه می کنی ترانه ها بم تر می شن

 

شمع دونی ها می ترسن و آیینه ها کمتر می شن

 

وقتی تو گریه می کنی ابرای دل نازک شب آبی می شن برای تو

 

ستاره ها می سوزن و مثل یه دسته رازقی پرپر می شن به پای تو

 

وقتی تو گریه می کنی غمگین می شن قناریا بد می شه خوندن براشون

 

پروانه ها دلگیر می شن نقش و نگار می ریزه از رنگین کمون پراشون

 

وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم

 

پر می شم از خالی شدن گم می شه چیزی از تنم

 

اسیر بی وزنی می شم رها شده تو یک قفس

 

کلافه می شم از خودم خسته می شم از همه کس

 

+ نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |