خوش باش
وقتی " تــــو " دلــ خوشی
همهی شهر دلــ خوشند
خوش باش !
هم به جای خودت
هم به جای من !
الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن
12 روز دیگه در انتظار 12 ماه
خدایا سلام....
امسال چه زود گذشت....
خیلی زود....
با همه ی خنده ها و گریه هایش....
شادی ها و غم هایش....
نمی دونم چقدر اونطور که باید هممون بندگیت را کرده ایم....
یا نکرده ایم؟....
آنها که بندگیت را کرده اند خوش بحالشان....
و ما که کمی با غفلت و بازیگوشی امسال را نیز مثل سال های
قبل سپری کرده ایم دستمان را بگیر تا در سالی که می آید
بتوانیم رضایتت را جلب کنیم....
خدایا....
کمکمان کن....
تا به خاطر تو و برای تو زندگی کنیم....
هدفمان تو باشی ....
و مقصدمان کسی جز تو نباشد....
بار الها....
چه دل تنگیم برای سالی که گذشت....
که بی دقت از دقیقه ها که می گذشت آن را گذراندیم....
آن که گذشت....
و فقط در خاطرهاست باید تجربه شود....
کمکمان کن سالی با برکت و با عاقبتی خیر را آغاز کنیم....
و دستمان را بگیر که تو تنها دست گیرنده و نجات دهنده ای....
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهروماه
.
.
زمستان است......
وقتی تو گریه می کنی ثانیه شعله ور می شه
گُر می گیره بال نسیم گل خونه خاکستر می شه
وقتی تو گریه می کنی ترانه ها بم تر می شن
شمع دونی ها می ترسن و آیینه ها کمتر می شن
وقتی تو گریه می کنی ابرای دل نازک شب آبی می شن برای تو
ستاره ها می سوزن و مثل یه دسته رازقی پرپر می شن به پای تو
وقتی تو گریه می کنی غمگین می شن قناریا بد می شه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر می شن نقش و نگار می ریزه از رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم
پر می شم از خالی شدن گم می شه چیزی از تنم
اسیر بی وزنی می شم رها شده تو یک قفس
کلافه می شم از خودم خسته می شم از همه کس
این مطلب موید این است که اخلاق و مفاهیمی چون عشق ودوستی و...
در همه جا و همه ی زمان ها زیباست و این ها می تواند فصل مشترکی باشد
برای نزدیکی ما انسان ها به یکدیگر
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست، تنهاییات کوتاه باشد
و پس از تنهاییات، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم
دوستانی داشته باشی،
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد.
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنان اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غره نشوی.
و نیز آرزومندم مفید فایده باشی،
تا در لحظات سخت،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است.
همین مفید بودن، کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند،
چون این کار سادهای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبرانناپذیر میکنند،
و با کاربرد درست صبوریات، برای دیگران نمونه شوی.
امیدوارم اگر جوان هستی،
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمایی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی،
چرا که هر سنی، خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم به پرندهای دانه بدهی و به آوازش گوش کنی،
هنگامی که آوای سحرگاهیاش را سر میدهد ،
چرا که به این طریق
احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی،
هر چند خرد بوده باشد،
و با روییدنش همراه شوی،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه، آرزومندم پول داشته باشی،
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یکبار
پولت را جلوی رویت بگذاری و بگویی: «این مال من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی،
آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.....
ஜ ویکتور هوگوست ஜ
این ها بخشی از آرزوهایی هاست که می توانیم مانند یک دعای خیر
برای عزیزانی که دوستشان داریم ،داشته باشیم...
جاده ی مبهم خاطرت تلخم را درین نیمه راه می نگرم و سکوت می کنم ‼
قطره های نقره ای اشک هایم را هنگام خشم لمسیده و سکوت می کنم ‼
مرغ خسته ی حسرت دستانم را در آغوش می گیرم و سکوت می کنم ‼
دلبستگی های فریبانه ی شهر را نظاره کرده و سکوت می کنم ‼
آن گاه که در قیل وقال مردم شهر گم می شوم ، سکوت می کنم ‼
ناز و کرشمه های کودکانه ام را به تاراج سیمرغ می گذارم و باز سکوت می کنم ‼
ستاره ی امید را در هاونگ لیلی کوبیدم و سکوت کردم
تا شاید از خرده هایش باغچه ای پر از مریم یاس را روی صفحه ی سپید چشمانم نقاشی کنم
در پایان نیز مطمئن باش نقش تو را با رنگ سکوت رنگ آمیزی می کنم...
باز سکوت می کنم....
خدا را دیده ای آیا؟
تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک
میان بودن و نابودن امید فردائی
هراسی می رباید خواب از چشمت
کسی ، خورشید و صبح و نور را
در باور روح تو می خواند
و هنگامی که ترسی گنگ می گوید؛ رها گردیده ، تنهایی
و شب تاریکی اش را، بر نگاه خسته می مالد
طلوع روشن نوری به پلکت ، آیه های صبح می خواند
کلام گرم محبوبی
کمی نزدیک تر از یک رگ گردن،
به گوشت با نوای عشق می گوید:
غریب این زمین خاکی ام ، تنها نمی مانی
تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما،
ته قلبت پشیمانی
و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز گردی
نمی دانی که در را بسته او یا نه؟
یکی با اولین کوبه، به در ، آهسته می گوید:
بیا ای رفته، صد بار آمده ، باز آ
که من در را نبستم، منتظر بودم که بر گردی
و هنگامی که می فهمی دگر تنهای تنهایی
رفیقی، همدمی ، یاری کنارت نیست
و می ترسی که راز بی کسی را با کسی گوئی
یکی بی آنکه حتی لب گشائی
به آغوشی ،تو را گرم محبت می کند باعشق
تو آیا دیده ای
وقتی که بعد از قهر و بد عهدی
به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی
به یک قد قامت زیبا، تو می آیی
به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی ، راه خواهد داد
و می پوشاند او اسرار عیبت را
و از یاد تو هم ، بد عهدی ات را پاک خواهد کرد
جواب آن سلام آخرت را ، برتو خواهد داد
و با یک نقطه در سجده ، تو گویا باز هم ، در اول خطی
خدا را دیده ای آیا ؟
" کیوان شاهبداغی "
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش ديدي گفت عاشقه عاشق
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀ نبودش ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونه
فقط خوابه ، تو كه رفتي هواي خونه تب داره ، داره از درو ديوارش غم
عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون كه فكر نمي كردي نمونده پيشت، ديدي رفت ودل ما رو سوزوندش
حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جاي كفتر و گنجشك كلاغاي
سياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توي دنياي خاموشي ، ديگه ساعت رو
طاقچه شده كارش فراموشي ، شده كارش فراموشي ، ديگه بارون نمي
باره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستي توي اين خونه ، ديگه آشفته
بازاريست ، تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه از
رنگ و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت
گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداري، عشقو
به فراموشي ،چند روزه تو مي سپاري
گفتم كه تو مي دوني،سرخاك
تو مي ميرم ، ولي
تا لحظه مردن
نمي گيرم
دل از
تو